حقوق طبعی واساسی خدادادی انسان :


حقوق طبعی وخدادادی انسان ها :

بنا بگفته حقوق دانان انسان با تولد خود یک سلسله حقوق اساسی را صاحب میگرددکه بنام حقوق طبعی ویا حقوق اساسی انسان از آنها یاد میگردد ماننده حق حیات کرامت ذاتی انسان حق ازدواج حق تملک حق تعیین مسکن  حق تحصیل حق کار  مصئونیت زندگی خصوصی و حقوق دیگر  اساسی انسان را میتوان  از آن جمله یاد کرد که بحث همه آنها از توان این مقال  پوره نبوده و در جایش  باید مورد مطالعه وپژوهش قرار گیرد و در اینجا فقط  میتوان چنین  گفت : که قبل از پیدایش  ذهنیت حقوق طبعی واساسی برای انسان در جهان معاصر اصل این حقوق در ادیان بر حق الاهی  نیزاز گذشته ها  وجود داشته بطور مثال کرامت ذاتی برای انسان در اسلام بعنوان یک حق اساسی به رسمیت شناخته شده ودر قرآن کریم از آن چنین یادشده ( ولقد کرمنا بنی ادم ) ما فرزندان انسان را بدون در نظر داشت  رنگ نژاد قومیت ودین وسرزمین وملیت شان کرامت انسانی دادیم وهمچنین حق حیات که قرآن کریم از آن باز چنین یاد میکند  ومیفرماید

 (من قتل نفسا بدون نفس اوفسادا فی الا رض فک انما قتل الناس جمیعا ومن احیاها فک انما احی الناس جمیعا ) کسیکه انسانی را بدون قصاص ویا فساد در روی زمین عمدا بکشد بمنزله این است که همه انسانها را کشته است وکسیکه اورا زنده نگهمیدارد بمنزله این است که همه انسانها را زنده نگهداشته وزنده گردانیده  است که از این آیه قرآن کریم چنین دانسته میشود که حق حیات برای همه انسانها یک حق اساسی مشترک بوده ودر این حق  همه انسانها شریک هستند از این جهت اگر کسی بحیات یک فرد انسان تجاوز میکند گویا که بحق حیات همه انسانها تجاوز کرده است چون حق حیات برای همه انسانها  حق مشترک است لذا تجاوز بحق حیات یک انسان تجاوز بحق حیات همه انسانها که در این حق باهم شریک هستند محسوب میگردد از این جهت جزای آن هم بسیار سنگین است که بنام قصاص یاد گردیده که قرآن کریم ازآن چنین یاد کرده است (ولکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب ) ودر تاریخ اسلام در زمان خلفای راشدین در زمان عمر فاروق( رض) نیزقصة مشهوری از یکی از رعایای مصر بنام  پسر قبطی مصری در مقابل فرزند عمر و عاص «رض» والی و فاتح آن دیار در تاریخ موجود است  که چنین حکایت  شده است: فرزند عمر و عاص  والی مصر در مسابقة اسپ دوانی با پسر یکی از رعایای مصر بازنده میشود. پسر والی دست به شلاق برده پسر جوان رعیت را تازیانه میزند. پدر جوان مذکور فرسخ ها راه طولانی بین مصر و مدینه را جهت شکایت از فرزند زمامدار مصر طی کرده تا به حضور خلیفه عمر «رض» میرسد و از زمامدار مصر و پسرش به نزد خلیفه شکایت مینماید. حضرت عمر «رض» نامه ای را برای عمرو عاص و پسرش نوشته و هر دوی شان را احضار میکند.  بعد از حضور ایشان  وتثبیت ما جری در محضر عام در موسم حج در برابر دید هزاران تماشاگر شلاق را به مرد مضروب و لت خوردگی داده تا بر سرفرزند پسر والی مصر بعنوان قصاص بکوبد و علاوه میکند که چند ضرب بر سر و صورت عمرو عاص «رض» والی مصر هم بنوازد. پسر جوان مضروب میگوید که مرا فقط پسر والی شلاق زده نه پدرش چرا به او شلاق بزنم، او گناهی ندارد، حضرت عمر «رض» در جواب میگوید: برای اینکه پسرش به اتکاء قدرت پدر خویش چنین عملی را انجام داده است، بعد روی به طرف والی مصر کرده ومیفرماید:( متی استعبدتم الناس ولقد ولدتهم امهاتهم احرارا) مردم از مادران خویش آزاد بدنیا آمدند از چه وقتی آنهارا برده گان خود گردانیدید ؟اگر میخواهی که دیگر راه طولانی و صعب العبور و پرسنگلاخ بین مصر و مدینه را طی نکرده و راحت باشی بهتر است تا مواظبت کرده نگذاری در سرزمین زیر اداره تو به کسی ظلمی صورت بگیرد و کسی از دست تو و وابستگانت بمن شکایت کند، کوشش نما تا بین مردم و خویشاوندانت تفاوت قایل نگردی ؟ که واقعه  مذکور نمایا نگر این است که آزادی نیزیکی از حقوق اساسی و طبعی انسانها بوده وکسی حق ندارد این آزادی را از ایشان سلب گرداند (متی استعبدتم الناس ولقد ولدتهم امهاتهم احرارا ) انسانها از مادران خویش آزاد بدنیا می آیند کسی حق ندارد این آزادی را از ایشان سلب گرداند  والسلام

 

خوشبینی و حسن نظر بمردم از نظر اسلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر :

بسم الله الرحمن الرحیم
خوشبینی وحسن نظر به مردم
ازنظراسلام واعلامیه جهانی حقوق بشر:
حسن نظربمردم در اسلام به اندازة قوی و استوار وجود دارد که
هیچ کسی حق ندارد به کسی دیگری به دیدة شک

و تردید بنگرد چه در آثار و متون اسلامی ما (ظن المؤمن خیر)
آمده است. و از نظر عدالت وقضاوت اسلامی و حقوق پذیرفته
شدة بین المللی هم هیچ کس تا زمان اثبات جرم وی در دادگاه
صالحه به اثبات نرسد به دیدة مجرم و گنگهار دیده نشده
و به حیث مجرم شناخته نمیشود. چنانچه در ماده 11 اعلامیه جهانی
حقوق بشر نیز در این رابطه چنین آمده است: 
(هر کس که به جرم (گناهکاری) متهم شده باشد،
تا وقتی که در جریان یک دعوای عمومی که در آن،
کلیه تضمینات لازم برای دفاع او تأمین نشده باشد
تقصیر و گناه او قانوناً محرز نمیگردد و بی گناه
محسوب میگردد. (اصل برائت)و
هیچکس برای انجام یا عدم انجام عملی که در
موقع ارتکاب آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی
جرم شناخته نمی شده محکوم نخواهد شد. به همین
طریق هیچ مجازاتی شدید تر از آنچه که در موقع ارتکاب
جرم بدان تعلق میگرفته در بارة احدی اعمال نخواهد شد.)(1) 
حسن نظر بمردم از دیدگاه رأفت اسلامی هم طوری است که
بطور مثال اگر علامات مثبت و منفی هر دو در اثبات و نفی
ایمانداری شخصی دلالت کند به این صورت که علامات
کمتری برای اثبات و علامات بیشتری برای نفی ایمانداری
آن وجود داشته باشد همین علامات کمتر نسبت به علامات
بیشتر ترجیح داده شده و چنین شخص را کسی حق ندراد
از دایرة اسلام خارج ساخته و مسلمانش نداند. که این
خود نمایانگر وسعت نظر و حسن نیت اسلام نسبت بمردم
را نشان میدهد. اینطور نیست که مهر و تاپة فسق و تکفیر
در جیب هر کسی موجود بوده و هر کسی که به نظر آن
بدجلوه کند فوراً از مهر و تاپة تکفیر وتسفیق استفاده نماید
و آن را متهم به بی دینی و فسق فجور و لامذهبی کند.
چنانچه در مذهب امام اعظم ابوحنیفه «رح» این خوشبینی
و حسن نظر نسبت بمردم به اندازة قوی، متین و استوار
موجود است که ایشان هیچ کس از اهل قبله مسلمین
را از دائره دین خارج ندانسته و همه اهل قبله مسلمین
را مسلمان میدانند(1) و اعمال هر کس را به خود کس
مربوط دانسته و کس دیگری را جوابگوی آن اعمال نمیدانند.
حتی نسبت به اسلاف و وقایع تاریخی و جنگهای داخلی
بین مسلمانان در گذشته تاریخ نیز چنین ابراز عقیده میکند:
«هم رجال و نحن رجال و لا تسئلون عما کانوا یفعلون»
گذشتگان انسانها و شخصیت های بودند که خودشان
جوابگوی اعمال خودها، هستند و ما هم مردمانی هستیم
که جوابگوی اعمال خود خودمان، میباشیم، یقیناً که هیچ
کس از اعمال کس دیگری مسئولیت جوابگویی
 ندراد بلکه هر کس جوابگوی اعمال خودش خود او است
.

دیبلوماسی

دیبلوماسی : تاامروز تعاریف متعددی 

برای دیپلو ماسی(Diplomacy)ازجانب دانشمندان

 علوم سیاسی وروابط بین المللی ارائه شده که هرکدام بنوبه خود گوشه از عرصه کار دیپلو ماسی وروابط بین المللی را روشن میسازد بطور مثال در تعریف دیپلوماسی گفته شده که (دیپلوماسی عبارت از مجموعه مقررات وقواعدی است که روا بط میان دولت ها وکشورها را ترتیب وتنظیم مینماید(1)ویا عبارت از علمی است که روابط میان کشورها را نظارت کرده وعرصه کارش بررو ابط خارجی کشورها تمرکزدارد هر تعریف ازدیپلوماسی اگرداشته باشیم شامل روابط کشورهاودولت ها بایگدیگرگردیده که قبل از موجودیت و تنظیم روابط میان دولت ها وکشورهاایجاب میکند تا درقدم اول شناختی ازدولت و کشور خود ودولت های دیگر داشته و ارزش روابط میان کشور خود و کشورهای دیگر رابخوبی درک نمائیم ازاین جهت اگر بتوانیم معلوماتی را ازکشورهای جهان وکشورهای ( منطقه وهمسایه) داشته وساحه همکاری میان کشور خود وکشور های دیگررا تحلیل وتجزیه نموده وعرصه همکاری هارا مشخص سازیم بهتر میتوانم ر وابط کشور خود باکشور های دیگررا انسجام بخشیم زیرا شناخت از کشورخود وکشورهای دیگر برای تنظیم روابط وهمکاری های دو جانبه وچند جانبه ضروری پنداشته میشود 

 . خوشبختانه ا فغانستان باموقعیت خاص وحساس که درمنطقه وجهان دارد میتواند نقش خوبی را با این نوع همکاری هاداشته باشد تاجائیکه میتوان گفت از موقعیت حساس و استراتژیک( افغانستان) طوریکه میشود بهره برداری مثبت صورت گیرد متاسفانه بعضا ممکن بهره برداری منفی نیز صورت گیردچه بساکشورما درگذشته قربانی همین موقعیت حساس خود نیز گردیده.و بمراتب چنین شده است.و امروز افغانستان بازخم های عمیق که در دوسه دهه اخیر(قر ن بیستم واوائیل بیست ویکم م.)ازجفای روزگار ومداخلات گوناگون اجانب ودشمنان خود برداشته بمرحله رسیده که مردم افغانستان به انسان مارگزیده شباهت دارند که از تناب سیاه وسفید(ابلق)ممکن هراس داشته باشند حتی تاجا ئیکه اگر کدام کشور دور ویانزدیکی بکشورما سلام دوستانه هم بنماید ناخود اگاه بامعذرت باید گفت .که مردم مارا بفکر وامیدارد که پشت سر این سلام توطئه نهفته نباشد؟ وواقعا سلام دوستانه باشد؟ ودها سئوال دیگرکه به ذهن ها متاسفانه هنوز خطور میکند .امید واریم روزی فرا رسد تا این ذهنیت ها تغییر مثبت پیدا کند وبمر حله برسیم تا به همگان اعتماد کرده بتوانیم ودیگران نیز برما اعتماد کنند

تعصب از دیدگاه مولوی جلال الدین محمد بلخی :

بسم الله الرحمن الرحیم

                         تعصب از دیدگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی

1- تعصب از ریشه عصب و عصبانیت  بمعنی تشدد خشونت وجزم اندیشی برخلاف تسامح و مدارا گرائی تعبیر شده که شخص متعصب  نمیتواند اندیشه وتفکر مخالف خود را بپذیرد بلکه همیشه برحق بودن خودو باطل بودن دیگران اصرار    میورزد مولوی جلال الدین محمد  بلخی تعصب را در مثنوی معنوی خود  چنین بیان کرده ومیگوید :

سخت گیــری وتعصب خامی است
تاجنینی کار خــون آشــــامی است

مولوی این سخن را در قصه اختلاف مردم که در شناسائی فیل که در یک تاریک خانه بوده و جهت شناسائی آن هر یک از مردم با لمس جزء از بدن آن او را به زعم خود تعریف میکرده در دفتر سوم مثنوی خود چنین بیان میکند:  

 

پیل اندر خــــــــــانۀ تاریـــــک بود               عرضه را آورده بودندش هُنـود

از برای دیدنش مردم بـسی                    اندر آن ظلمت همی شد هرکسی

دیدنش باچشم چون ممکن نبود                اندرآن تاریکیش کف می بسود

آن یکی را کف به خرطم اوفتاد                 گفت همچون ناودان است این نهاد

آن یکی را دست برگوشش رسید             آن به او چون بادبزن شـــــد پـدید

آن یکی را کف چوبرپایش بسود               گفت شکل پیل دیدم چون عمــود

آن یکی برپشت او بنهــــاد دست              گفت خود این پیل چون تختی بوداست

همچنین هریک بجزوی که رسید              فهم آن میکرد هر جــــا می شنید

ازنظر گه گفت شان شد مختلف               آن یکی دالش میگفت وان دیگر الف

در کف هر کس اگر شمعی بودی             اختلاف از گفت شان بیرون شـــــدی

 

خلاصه حکایه مثنوی را چنین میتوان بیان کرد: فیلی در یک تاریک خانة تاری بوده که برای شناسائی اوزمانیکه هرکس از مردم به جزء از بدن او دست میزدند از نظر خود پیل را  تعریف میکردند که یکی میگفته پیل مانند ناودان است چون او خرطم فیل را لمس کرده وآن دیگری که دست برپشت پیل زده آن را تخت روان تصور کرده و آن دیگری که گوش فیل را لمس کرده آن را بادبزن دانسته و آنکه پای فیل را لمس کرده آن را ستون تصورمینموده است البته علت همه این برداشت های ناقص و ناکافی (از هیکل فیل) تاریکی (جهل) بوده که در فضای تاریک خانه موجود بوده که اگر روشنی ( علم ) شمع کوچکی در آن تاریک خانه موجود می بود این همه اختلاف نظر در میان مردم بوجود نمی آمد که مولوی خود به این روشنائی چنین اشاره کرده و میگوید:  

           

در کــــف هرکــس اگرشمع بـــودی ***  اختلاف از گفتشان بیرون شدی  

در نتیجه از حکایه مثنوی چنین معلوم می شود که تعصب در اصل ریشه در جهالت و نادانی داشته که مولوی بعد از بیان ریشه اصلی تعصب در ادامه به مقصد ومرام خود باز میگردد و میگوید:      

 

هوش را بگذار وآنــــــگه هـــوش دار          گوش را بربند وانگه گوش دار

نه نگویم زانک خــــامـــی تــــو هنوز          دربـــهاری تو ندیدستی تموز

این جهان همچون درخت است ای کرام      ما برو چون میــــوه هـــای نیم خام

سخت گیرد خامــــها مــر شـــــاخ را         زانکه در خامی نشــــایــد کاخرا

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان         سست گــیرد شـاخ ها را بعد ازآن

چون از آن اقبال شیـرین شد دهـــان        سرد شد بر آدمی مــــلک جـــهان

سخت گیری وتعـــصب خامی است         تاجنین کار خـــــون آشـــامی است

  

مولوی در این حکایه شخص خام و متعصب را به میوه های نا پخته وخام شبیه میداند که هنوز به پختگی کامل خود نرسیده  است از این جهت ماننده میوه های ناپخته که شاخ های درخت را محکم گرفته وخود را به آن چسپانیده و جدائی از شاخ های درخت را نابودی خود فکر میکند شخص متعصب هم نظیر آن بوده بر خلاف میوه هـــای پـــــخته ورسیده که وابستگی خود را به شاخ های درخت دیگر احساس نمیکنند که مولوی میوه های پخته را چنین وصف کرده میگوید:   

    

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان          سست گیرد شاخ ها را بعد از آن

          

انسان وارسته و  عاقل از نظر مولوی ماننده میوه های پخته بوده که به زرق و برق های ظاهری و روش های غلط و نادرست اصرار نورزیده و زمان اثبات حق آن را می پذیرد که در ادامه انسان پخته را ماننده میوه پخته چنین وصف میکند:     

 

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان             سست گیرد شاخ ها را بعد از آن

چون از آن اقبال شیرین شد دهان                  سرد شد بر آدمی ملک جهان

سخت گیری وتعصب خامی است             تاجنینی کار خون آشــــامی است

 

در فرد اخیر این مثنوی مولوی انسان متعصب را شبیه جنینی که در شکم مادر خود بوده و از خون تغذیه میکند و هنوز بپختگی و رشد خود نرسیده شبیه میداند بمصداق تجارب حاصله که امروز ثابت می سازد ریشه خامی و تعصب برعدم رشد و بلوغ فکری انسان نهفته است چنانچه اگر رشد وتحول مثبت وسازنده در مغز وفکر انسان بوجود نیاید و مغز انسان همدوش بادیگر اندامها  واعضای وجودش رشد مناسبی نکند ، تحول مثبتی را نپذیردو یک حالت انجماد و ایستا را داشته باشد و در حالت انجماد مطلق باقی بماند، مانند مغز طفل کوچکی که خودش هر روز از نظر سنی  وجسمی رشد کرده ولی مغزش متعادل با اعضای دیگر وجودش رشد متعادلی نمیکند و در یک حالت ایستا باقی می ماند و هرچه اندام های دیگر وجودش رشد میکند مغز آن به همان حالت اولیه باقی مانده ماننده انسانهای عقب ماندۀ ذهنی که هر چند از نظر جسمی بزرگ میشوندمگر ، مغز شان مغز همان طفل کوچک بوده ورشد متوازن و متکاملی ندارند که بعضاً میبینید بعد از کمال رشد فیزیکی و باداشتن هیکل بزرگ وکلان آنچنانی هنگام صحبت وگفتگوحرف های کودکانه ونامتناسب به سن وموقعیت خویش به زبان میرانند که خود نمونۀاز عدم رشد و یا رشد نامتعادل فکر ومغز ایشان با سایر اعضای فیزیکی وجود آنها را نشان میدهد.

البته این رشد نامتعادل سبب بروز مشکلات غیر طبیعی در مسیر زندگی فردی واجتماعی  انسان و جامعه نیز میگردد و این مشکل زمانی بغرنج و بزرگ میشود که اشخاص دارای مشکلات مغزی این چنینی ، نه تنها تصمیم گیرنده سرنوشت شخص خود بوده باشند بلکه تصمیم گیرندگان سرنوشت جامعه وملتی هم گردند. ضعف این بلوغ فکری ورشد ذهنی زمانی بیشتر درک میشود که در سطح بالا جامعه ای به کمبود ویا نبودچنین رشد فکری مواجه گردد. این مشکل زمانی حاد خواهد شد که افراد دارای مغز کوچک بدون رشد ذهنی وبلوغ فکری خواسته باشند برداشت های ناقص ونارسای خود را از مسایل عمدۀ اجتماعی وسیاسی جامعه به منزلۀوحی منزل غیر قابل تعدیل و تغییر تلقی کرده و چنین افکاری را به زور برجامــــعه بقـــبولانند که درآن صورت وای بر حال چنین جامعه خواهد

محدودیت وسختگیری ورود مهاجرین واتباع کشورها ی دیگر در ایلات متحده امریکا :


   محدودیت وسختگیری ورود مهاجرین واتباع کشورهای دیگردر  ایالات متحده امریکا :

سختگیری ومحدودیت در ورود مهاجرین واتباع کشورهای جنگ زده خود نوعی  عدم مسولیت پذیری در قبال پی آمد های جنگی است که خود امریکا ئی ها آغازگر آن بودند . طوریکه میدانید از جمله سیاست های  آقای دونالد ترامپ رئیس جمهور جدید امریکا یکی سیاست سختگیرانه  در قبال ورود مهاجرین واتباع بعضی از کشورها وبخصوص در قبال هفت کشوریکه  اعلان کرده  که عبارت از کشورهای  عراق سوریه  ایران  سودان  سومالی و لیبیا بوده  که عملا شروع گردیده وبمدت چهار ماه اتباع سائیر کشورها نیز از محدودیت ورود به امریکا بر خوردار گردیدند   که این تصمیم عملا مشکلات را امروز در سراسر جهان ایجاد کرده  وتازه واردین به ایالات متحده امریکا ولو که دارای گرین کارت امریکائی نیز باشند با مشکلات همراه بوده اند .  تعبیر وضرب االمثل عامیانه ما داریم که میگوید : کسیکه هندوانه (تربوز ) میخورد پای لرزش هم باید به ایستد ) جبه جنگی که علیه تروریزم بین المللی   به رهبری ایالات متحده  امریکا  ومتحدانش  در منطقه  زیر نام مبارزه علیه تروریزم به راه افتاده است  یقینا پی آمدهای نیز این جنگ بهمراه خود دارد  که آوارگی مردم یکی از آن است  لذا نمیتوان جنگی را رهبری کرد واز پی آمد جنگ  خود را کنار کشید  طوریکه  امروز همه کس میداند در منطقه خاور میانه در سوریه عراق لیبیا یمن وافغانستان   جنگ به شدت خود ادامه دارد  ترور انتحار انفجار وعملیات های جنگی شکل روزانه را بخود گرفته  مردم در نتیجه  این  جنگ ها اجبارا هرروز بیشتر مهاجر وآواره میگردند لذا باید نظر جهان نسبت به این مردم  انسانی تر بوده باشد چرا  این مردم از یک طرف خانه وکاشانه وعزیزان خود را از دست میدهند واز جانب دیگر صحنه مهاجرت هر روز بررخ ایشان تنگ تر وتنگ تر شده میر ود  که بنظر نویسنده  این مطلب محدود ساختن  مهاجرت راه حل اساسی در این راستا گفته نمیشود بلکه نوع فشار بیشتر بالای این مردم آواره  است . که راه حل اساسی مهار جنگ وایجاد صلح در منطقه است نه محدود ساختن مهاجرت مردم  اگر جنگ در منطقه مهار شود وشر تروریزم از بالای مردم کوتاه وگم گردانیده شود وفضای امنیت وصلح  در منطقه حاکم گردد  ضرورت به هیچ اقدام دیگری پیدا نمیشود لذا جامعه جهانی وایالات متحده امریکا توجه جدی بیشتر خود را باید بالای امکانات صلح ودفع شر تروریزم وحامیان  آن وارد سازدند نه بالای مردم عادی ملکی مهاجر بلکه بالای مراکز اصلی تروریزم ومراجع حامیان  تروریزم تا ریشه های اصلی تروریزم وجنگ خشک گردانیده شود وصلح وامنیت در منطقه حاکم گردد والسلام