شود عاقبت ......

                                    بسم الله الرحمن الر حیم


شود عاقبت بیضه زاغ .زاغ --- کشد رنج بیهوده طاووس باغ 


میگویند عبدالله هاتفی که ازجمله شعرای همدوره مولانا عبدالرحمن جامی بوده دارای قلم توانا و طبع رسای نیز بوده که در سال 927 هجری قمری وفات کرده است.

بنا بنوشته استاد خلیل الله خلیلی (*) او وقتی میخواسته لیلی و مجنون را به رشته نظم بیاورد از مولانا عبد الرحمان جامی اجازه خواسته بوده که مولوی در جواب او چنین گفته است : هرگاه این قطعه فردوسی را جواب کردی معلوم است که آن را هم میتوانی والا اقدام به این کار مکن هاتفی قطعه فردوسی را جواب نموده واز مولانا عبدالرحمان جامی اجازة نظم لیلی و مجنون را دریافت کرده: که قطعۀ فردوسی چنین بوده:

درختی که تلخ ا ست وی را سرشت

گرش برنشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش به هنگام آب

به زیر انگبین ریزی و شیر ناب

سرانجام گوهر بد به کار آورد

همان میوة تلخ ببار آورد

وجواب هاتفی:

اگر بیضۀ زاغ ظلمت سرشت

نهی زیر طاووس باغ بهشت

بهنگام آن بیضه پروردنش

ز انجیر جنت دهی ارزنش

دهی آبش از چشمۀ سلسبیل

به آن بیضه، دم در دهد جبرئیل

شود عاقبت بیضۀ زاغ، زاغ

کشد رنج بیهوده طاووس باغ

نمونه از طنز گوئی ولطیفه پردازی:

 

                                         

                                                                                         

نمونه از طنز گوئی ولطیفه پردازی       

                  درادبیات گذشته و باستانی ما:              

 

 نمونه از طنز عبید زاکانی:

 

میگویند عبیدزاکانی در قرن هشتم هجری قمری می زیسته که دارای ذکاوت و هوش فوق العاده و سرشاری بوده است و در سرودن شعر توانائی کامل داشته و صاحب اشعار بشکل قصیده، غزل و مثنوی و رباعی نیز هست ولی در طنز گوئی و لطیفه پردازی شهرت بسزای داشته که اینک نمونه از طنز رندانه او را بنقل از کتاب (رساله دلگشا) در اینجا عینا می آوریم:

 

 

صوفیی را گفتند: جبه ات را بفروش. جواب داد: اگر صیاد دام خود را بفروشد، با چه چیز صید تواند کرد؟!

شیطان را پرسیدند که کدام طایفه (مسلک) را دوست داری؟ گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از بهر آن که من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ را نیز بدان افزودند.

 

 

. گویند:

در مازندران مردی ستم پیشه به نام «علا» حکم می رانده. یکسالی در منطقه خشکسالی روی نموده بوده. مردم به «استسقا» بیرون رفتند. چون از نماز فارغ شدند امام بر منبر دست به دعا برداشت و گفت: «پروردگارا، بلا، و با و علا را برانداز.

سلطان محمود غزنوی پیری ضعیف را دید که پشتواره خار می کشد. بر او رحمش آمد. گفت: «ای پیر دو سه دینار زر می خواهی یا درازگوشی، یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم، تا از این زحمت خلاصی یابی.

پیرگفت: «زر بده، تا در میان بندم و بر دراز گوش بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آن جا بیاسایم». سلطان را خوش امد و فرمود چنان کردند.

شخصی با دوستی گفت: «مرا چشم، درد می کند، تدبیر چه باشد». دوستش گفت: «مرا پارسال دندان درد می کرد، برکندم. 

مسعود رمال در راه به مجدالدین همایون شاه رسید و پرسید: «در چه کاری؟» گفت: «چیزی نمی کارم که بکار آید». گفت: «پدرت نیز چنین  بود. هرگز چیزی نکشت که بکار آید*

خراسانی به نردبانی در باغ دیگری می رفت تا میوه بدزدد. خداوند باغ برسید و گفت: «در باغ من چه کار داری؟» گفت: «نردبان می فروشم». گفت: «نردبان در باغ من می فروشی؟» گفت: «نردبان از آن من است، هر کجا که خواستم، می فروشم.

زن طلخک فرزندی زایید. سلطان محمود او را پرسید که چه زاده است. گفت: از درویشان چه زاید، پسری یا دختری. گفت: مگر از بزرگان چه زاید؟ گفت: ای خداوند چیزی زاید بی هنجار گوی و خانه بر انداز.

**

شخصی تیری به مرغی انداخت، خطا کرد. رفیقش گفت: «احسنت». تیرانداز برآشفت که مرا ریشخند می کنی؟ گفت: «می گویم احسنت، اما به مرغ نه بتو). 

 

 

 

نمونه های طنزی دیگری از لطیفه پرداز و طنزگوی (فخرالدین علی صفی) (1) که

 

او نویسنده کتاب لطائف الطوائیف و لطیفه پرداز قرن نهم و دهم هجری قمری بوده است وصاحب اشعاری نیز هست که اینک نمونه چندی از لطائف الطوائف اثر با ارزش وی را در اینجا بطور نمونه نقل می کنیم:

 

گویند شاعری ساده لوح که ابیاتی ناموزون بر یکدیگر می بست، به اصرار از مولانا

جامی رح درخواست میکرد تا منشور نامه ای در باب شعر وی بنویسد و او را به روح عزیزانش سوگند میداد. جامی برای مراعات خاطر او چنین نوشت: ... پایة شعرش از آن بلندتر است که در تنگنای وزن بگنجد و یا کسی تواند که آن را به میزان طبع بسنجد. خداوند از لغزش های او و من و هرکس که بدون تأمل چیزی گوید در گذرد.

**

در جایی دو تن از صحابه پیامبر(ص) که بلند بالا بودند، به علی (رض) می گویند: «انت بیننا، کالنون فی لنا، حضرت در جواب می فرماید: «لولم اکن بینکما، لکنتما، لا، یعنی اگر من در میان شما نبودم، شما نیز نبودید».

**

عمرو لیث به زنی بیوه و دادخواهنده ای – که خانه اش را سپاهیانش گرفته و او و چهار طفلش را به خواری رانده بودند، گفت: «مگر تو در قرآن نخوانده ای که سلاطین چون در آیند به دهی یا شهری که به قهر گیرند، آن را تباه سازند و عزیزان آن جا را خوار و بی مقدار گردانند»؟ زن  در جوابش گفت: «ای ملک مگر آیة بعد را فراموش کرده ای که خداوند در بارة ظالمان و منازل ایشان می فرماید: «پس این است خانه های قوم ثمود که از مردم خالی است و خراب است»؟

عمرو لیث از شنیدن این آیه چنان متأثر شد که آب از چشمش روان گردید و بی درنگ حکم کرد که لشکر از شهر بیرون روند وخانه بیوه زن را ترک نمایند.

جمعی از دهقانان پیش مأمون عباسی از عامل ظالم او شکایت کردند و دادخواهی نمودند. او گفت: «در میان عمال من به راستی و عدالت او کسی نیست. از فرق تا قدم، هر عضو او پر از عدل و انصاف است». ظریفی از آن میان گفت: «ای خلیفه چون حال چنین است، هر عضوی از اعضای او را به ولایتی فرست، تا همة قلمرو تو را عدل فراگیرد و مردم به رفاه بگذرانند». مأمون بخندید و آن عامل را معزول ساخت. 

**

در زمان یکی از پادشاهان گذشته، خواجه توانگری بمرد و از او مالی بسیار بماند و کودکی داشت به غایت زیرک و غیر از او خواجه را هیچ وارثی نبود. اهل سعایت پادشاه را از آن صورت خبر گردند. پادشاه طمع در مال خواجه کرده، آن کودک را طلبید و پرسید که از پدر تو چه مانده است؟ گفت «نقد و جنس این ضیاع و عقار چندین و از وارثان پادشاه دین پرور و این کودک بی گناه.

پادشاه بخندید و مال را به او گذاشت و خاطر به تربیت او گماشت.

**

طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند. گفت: «از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هرکه می نگرم، از شربت من مرده است!  

 ** 

منجمی را بردار کردند. کسی در آن جا از او پرسید که این صورت را در طالع خود دیده بودی؟ گفت: «رفعتی می دیدم، لیکن ندانستم که بر این جایگاه خواهد بود؟

 

 

 

                                           باعرض احترام سید محمد خیرخواه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انسانم آرزوست :

(پتک ستم)

 

سرزمینی من همیشه با دردوفغان

گشته مجروح وحزین از جور زمان

خورده دائم پتک ستم بر فرق خویش

با تاسف در لباس دوستی از دشمنان

 آنقدر آزرده گشته زیبا پیکرش

هیچ نتوان دید دیگر ذره ای صبری بر آن

 ای خدای مهربان دائمی لطف نما

 بردیار این وطن هم باصبور اهل آن

 تا که گردد شاد قلب اولاد وطن

صاحبان سرزمین مرد خیز مردم افغانستان

  صلح وامنیت را که میخواهند همه

تو بلطف خویش بخش عنایت کن به آ ن

 

 

 

(انسانم آرزو ست)

 

 

 

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

 وزدیو دد ملو لم وانسانم آرزو ست

 گفتند یافت می نشود جسته ایم ما

گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست(1)

  گفتیم که صدق وصفا گم گشته از جمع ما

 گفت آنکه گم گشته ازشما همانم آرزوست

گفتیم در ملک ما برادر برادر کشد

گفت دنیایکه برادر نکشند آنم آرزوست  

 گفتیم که زار پریش است حال ما –

گفت احوال با نشاط سرو خرامانم آرزوست

  گفتیم در همه جا دشمن کمین کرده است

گفت همت باصلابت قوت ایمانم آرزوست

 گفتیم دمادم دشمن میدان طلب همی کند

 گفت شیر خدا ومرد میدانم آرزوست –

گفتیم دل ز غوغا وجنگ سیر گشته است –

 گفت دنیای با صفا ومحبت اخوانم آرزوست –

 گفتیم ممکن دست نرسد بر آنچه که  میخواهی –

گفت امید واتکاء بخالق یزدانم آرزوست.

(1) مولوی

نقش فر هنگ در رشد وتوسعه:

 

                          

 

نقش فرهنگ در رشد و توسعه:

                              

                                 

فرهنگ چیست ؟طوریکه میدانید کلیمه فرهنگ بر علم ودانش ادب وهنر تعلیم وتربیت آثارعلمی تاریخی وادبی وبه تعبیر عامتر وکامل تر برمجموعه  علوم ومعارف آداب ورسوم (عنعنات) وهنرهای گوناگون

 یک قوم ویک ( ملت) چه در گذشته وچه در آینده بر همه آنها

 اطلاق میشود.

 دانشمندان علوم اجتماعی تعاریف مختلفی از مفهوم فرهنگ را ارائه کردند وبرای ملت نیز تعاریف گوناگونی را بیان داشتند تعدادی بدین باور اند که ملت عبارت از مجموعه مردمی است که دارای فرهنگ دین نژاد- تاریخ

 

  زبان رسوم وعنعنات مشترکی بوده ودر سرزمینی مشترکی باهم زیست کنند وعده ای دیگری میگویند که ملت عبارت از مجموعه مردمی است

 که دارای منافع مشترکی بوده ودر سرزمین مشترکی باهم زندگی دارند.

 واز نظر اسلام ملت به مفهوم و معنی راه وروش دین وآئین آمده ودر قرآن کریم کلیمه ملت در چندین مورد ذکر گردیده است.

( ملـته ابیکم ابراهیم هو سماکم المسلمین) سوره حج آیه77 که به این معنی مفهوم ملت نسبت به اصطلاحی که در فرهنگ سیاسی فارسی ازان  استفاده میشود متفاوت بنظر میرسد ومرادف کلیمه ملت به این معنی در زبان عربی کلیمه (شعب) بکار رفته (یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر وانثی وجعلناکم شعوبا وقبائیل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم) سوره حجرات آیه 13 ای مردم ما شما را از مرد وزنی آفریدیم واز شما ملت ها وگروها ی پدید آوردیم تا یکدیگر را باز شناسید وحقا که گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیز گاروپارساترین شما است) ولی نظر به واقعیت های موجودیکه امروز پیش روی ما قرار دارد در جهان معاصر ملت بیشتر به مفهوم متعارفش بر تعریف یاد شده فوق صدق پیدا میکند اگرچه از نظر اسلامی واعتقادی کلیمه ملت به مفهوم هم نژادی وهم خونی با خواسته اسلام که ملت به معنی راه وروش دین وآئین بوده تفاوت زیادی دارد مگر در اینجا دو موضوع را نباید ازذهن خویش دور داشته باشیم :

 اول: حالت موجودی است که می بینیم در ( امت) اسلام ملت عرب ترک افغان ایرانی  پاکستانی اندونیزیا ئی وسائیر

 ملت ها ی مختلف که هر کدام  دارای کشور مستقلی زبان جداگانه ای

 تا ریخ عرف و عادات وچیز های مخصوص مختص بخود بوده و در عرصه جهانی موجود اند .

دوم: حالت مطلوب وآرمانی است که آن وحدت امت اسلام بوده که این حالت مطلوب خواسته قلبی واعتقادی مسلمانان است ودر قر آن کریم جامعه مسلمانان بیشتر بعنوان وتعبیر (امت) بیان شده

( وکذالک جعلناکم امته وسطا لتکونوا شهداء علی الناس ویکون

 الر سول علیکم شهیدا) سوره بقره آیه 143( وبدینگونه شما را امتی میانه ساختیم تا برمردم گواه باشید وپیامبر بر شما گواه باشد) که بدینصورت

می بینیم جامعه مسلمانان از چهار چوب محدودیت سرزمینی وقومی بیرون آمده وبیشتر در آن مرز عقیده وایمان مطرح میگردد ولی نظر بواقعیت های موجود زندگی امروزی ملت بیشتر به گروهی از انسانهای اطلاق میشود که در سرزمین مشخصی سکونت داشته وپیوند های تاریخی وفرهنگی واعتقادی آنها را بیگدیگر متصل ساخته باشد از این جهت میتوان گفت: فرهنگ ملی بر مجموعه علوم .فنون معارف آثار علمی وتاریخی روش زندگی رسوم وعنعنات که یک قوم ویک ملت در طول تاریخ گذشته حال وآینده خویش صاحب بوده مجموعه آنها را شامل میگردد که از اینجهت رشد وتوسعه علمی وتعمیم وانکشاف مفاهیمی چون تاریخ زبان  رسم وعادات وعنعنات مشترک واز همه مهمتر دین واعتقادات مشترک میتواند بزرگترین عاملی در راه انسجام وتحقق وتکوین واقعی (ملت) بحساب رود.

 بادر نظر داشت تعاریف مختلفی که در بالا به آن اشاره رفت به این نتیجه خواهیم رسید که نقش وتوسعه فرهنگی در تکوین وتشکل وانسجام ومتحد ساختن مردم وبیرون ساختن آنها از حلقه های کوچک قبیله ای و طائیفه ای محلی ومنطقه ای چقدر بارز ودرخشان بوده وعامل بزرگی در تکوین وانسجام همه جانبه ملت محسوب میگردد زیرا تا زمانیکه مردم خود را از قالب های کوچک قومی وقبیلوی که باعث قطع ارتباطات شان از یگدیگر میگردد بیرون نیا ور ند وخودرا بیگدیگر نزدیک فکر نکنند ووسعت دیدشان فقط در حول وحوش قوم وقبیله ومحله خودشان تمرکز داشته باشد مشکل است در چنین حالتی به مفهوم (ملی)وزندگی مشترک اجتماعی(شهروندی) بتوان مصداق واقعی پیداکرد.

 

با احترام

 

 

 سید محمد خیرخواه