روایتی از قیام 24 حوت خونین 57 هرات :

روایتی از قیام 24 حوت خونین سال 1357 هرات :

 این قیام از قریه ها و روستاها آغاز و بصوب شهر هرات به پیش میرفت. چنانچه هر روزه مردم بواسطه ظلم وستم بی حد وحصر رژیم در ولسوالی ها دست به اقدامات عملی میزدند و مآمورین دولتی از جمله ولسوال ها و سایر مآمورین را اگر با مردم همراه نمیگردیدند اجبارا از سر راه خود آنها را بر میداشتند ولسوالی های چون پشتون زرغون او به، غوریان، زندجان انجیل گذره دراین عرصه از دیگران پیش قدم بود. چنانچه اولین اقدام عملی بمقابل رژیم از قریه (سلیمی) در ولسوالی پشتون زرغون آغاز شد که بعد در قریه( ده نو) در ولسوالی گذره و قریه

 (مار آباد) در ولسوالی پشتون زرغون و قریه صبیره  در ولسوالی اوبه و در قراء از ولسوالی های غوریان، زندجان انجیل و گذره قیامها هر روز شدت بیشتری بخود میگرفت. چنانچه بمدت کمی مردم توانستند ولسوالی ها را از دست رژیم آزاد سازند ودر روز 23 حوت 1357 مردم هرات با یگدیگر قرار گذاشته بودند که همه مردم از اطراف و نواحی شهر هرات به داخل شهر حرکت کنند و شهر هرات را نیر از دست رژیم آزاد سازند

مردم بوقت موعود همه از اطراف شهر بصوب شهر با نعره های تکبیر و بیرق های سبز با تزئین کلمه طیبه (لااله الا الله محمد رسول الله) و الله اکبر بحرکت در آمدند و پسته های خرد و کوچک رژیم را با دست خالی از سر راه خود برداشته و خلع سلاح میکردند. مگر در دو جای در داخل شهر هرات بمقاومت شدیدی روبه روگردیدند یکی در قلعه اختیارالدین (ارک) و دوم در قوماندانی امنیه هرات بود که آنهم بعد از مدت مقاومت بادادن تلفات از هر دو طرف این هر دو مرکز را مردم باالاخره تسخیر کردند و تقریباً کل شهر هرات دیگر بدست مردم افتاد.. که در این وقت رژیم به فرقه ( زلمی کوت (مرکز اردو) امر اور (آتش) را بالای مردم و شهر هرات داد مگر منصبداران وافسران مسلمان که فرزندان همین مردم بودند از این امر رژیم سر پیچی کردند و اطاعت نه نمودند و بر بالای مردم آتش نگشوده بلکه بر عکس به وابستگان رژیم هجوم آوردند وعدة ای را از پای در آوردند.که در این وقت طیارات جنگی رژیم و شوروی ها از کشور های همسایه افغانستان به پرواز در آمده شهر و مرکز فرقه زلمی کوت از جمله منطقه پل( رنگینه) محل تجمع مردم  ودرب قندهار را سخت بمباردمان کردند که بمردم تلفات بسیار سنگینی وارد آمد.

و از طرف دیگر بقوای جهاد زرهی از جانب قندهار دستور داده شد تا با برافراشتن بیرق های سبز بر بالای تانگها بصوب هرات حرکت کنند و بظاهر جهت فریب مردم چنان نشان دهند که گویا این قوا بکمک مردم آمده و تا با فریب ونیرنگ بتوانند به شهر هرات داخل شوند که این کار همینطور صورت گرفت و قوای زرهی  بانیرنگ وفریب  از طریق میر داود داخل شهر هرات کردیدند وبمجرد ورود به عملیات جنگی آغاز کردند که بعد از عملیات جنگی تصفیه ها آغاز شد بحدی کشتند که جوی ها وسرک ها  وبازار ها بخون مردم رنگین گردید تعدادی را که نکشتند دستگیر و شب ها به گورهای دستجمعی  زنده ومرده بگور کردند  که در این اواخر گورهای دستجمعی زیادی در هرات کشف گردیده که شاهد مدعی است. مردم که در آن وقت جنگ با تانگ زرهی را بلد نبودند با کارد و شمشیر و سنگ وچوب به

 تانگ ها حمله میگردند با وجود کشتار بسیار زیادی از مردم بازهم بعضاً مردم با تیل وپترول وفرش و لحاف بعضی از تانگ ها را به آتش کشیدند حتی مردم درختان نا جو سر بفلک کشیده خیابانهای هرات  را اره کرده جلو روی تانگ ها می انداختند تا اینکه مانع عبور آنها گردند مگر تانگ ها از آنها عبور میکرد و مردم را میکشتند ومیرفتند بعد از شکست مردم در حمله عمومی مجبور به عقب نیشنی گردند و رژیم مجدد به شهر هرات مسلط شد بعد از تسلط رژیم برشهر هرات کشتار مردم مجدد آغاز گردید وبحد زیادی از مردم را کشتند وحتی مردم را به زنجیر ها بسته کرده طور دستجمعی دفن می نمودند که میتوان گفت که از آغاز قیام تا تسلط مجدد رژیم بر شهر هرات  بیست الی بیست پنج هزار نفر از مردم هرات را کشتند که بعد از این کشتارها تاکتیک جنگ مردم با رژیم در هرات عوض گردید و مردم اجباراً بجنگ های پارتیزانی وچریکی روی آوردند و جبهات خرد وکوچکی را تأسیس نمودند و جنگ را به طور دیگری ادامه دادند که خرابی های شهر و قصبات هرات و مزار شهدا خود شاهد آن است.

بعد از قیام .24  هرات رژیم دست پاچه شده زمانی این مقا ومت را بههمسایه ها وزمانی به دیگران نسبت میدادند..و به بادران خود در اتحاد شوروی التماس میکرد که هر چه زود تر بکمک رژیم نیروی نظامی بفرستند.

که بعد از التماس های زیاد شوروی ها تصمیم گرفتند که به افغانستان نیرو نظامی اعزام کنند که درششم  جدی سال بعدی (58) دیدید که این تصمیم عملی شد. و افغانستان عملاً اشغال نظامی ارتش سرخ گردید و در واقع قیام 24 حوت 57 هرات کمر رژیم دست نشانده را در افغانستان شکستاند و باعث از هم پاشیدن رژیم گردید که با حضور ارتش شوروی واشغال نظامی افغانستان بازهم رژِیم وحامیانش نتوانستند چیزی را جبران کنند که باالاخره بعد از چندین سال مبارزه و جهاد بی امان ومقدس مردم افغانستان رژِیم دست نشانده وحامیانش ( اتحاد شوروی) را خداوند همه را نابود کرد وکشور های زیادی بعد از آن

به آزادی و استقلال خود رسیدند. که همه از بر کت جهاد مقدس مردم افغانستان وخون پاک شهدای این کشور است: ازخداوند بزرگ میخواهیم تا روح همه شهدا را شاد داشته باشد ووابستگان شان را صبر واستقامت عنایت فر ماید

بااحترام سید محمد خیرخواه.

 

مروری بر زبان دری فارسی در افغانستان :

مروری بر زبان دری فارسی در افغانستان

بنا به مدارک و اسناد موجودیکه بدسترس ما قرار دارد در کنار زبانهای محلی دیگر زبان دری فارسی قبل از ورود اسلام در سرزمین هائیکه امروز بنام افغانستان یاد میگردد تکلم گردیده و با آمدن اسلام نه اینکه از شکوفائی این زبان کاسته نگردیده بلکه همدوش زبان عربی این زبان هم در نشر و پخش اسلام نقش اساسی را بدوش داشته و بعنوان زبان دربار (دری) در این حوزه جغرافیایی معروف گردیده است. 

در زمان سامانی، ها غزنوی، ها سلجوقی، ها غوری، ها خوارزمی، ها تیموری ها و غیره زبان دری در اوج ترقی خود  قرار داشته شعراء و ادبای زیادی را چون مولوی، فردوسی، عبدالله انصاری رودکی، انوری، خاقانی، جامی، حافظ، سعدی، عطار نیشاپوری و غیره را پرورانیده است و امروز بعنوان یکی از زبانهای زنده دنیا قد علم کرده است و در بیشتر دوره های تاریخی این دیار زبان دری زبان علمی و اداری همان دوران نیز بوده و مکاتبات ادارات رسمی بهمین زبان رد و بدل میگردیده و باالآخره در کنار زبان عربی زبان درسی و علمی در مراکز علمی نیز بوده است. با وجودیکه حکومت های غزنویان، سلجوقیان، تیموریان، صفویان، قاجاریه و افشاریه و پادشاهان دیگری که در این حوزه جغرافیایی حکومت میکردند از نظر نژادی و زبانی زبان خاصی خود را داشتند مگر زبان اداری و علمی دوران شان همین زبان فارسی دری بوده و مکاتبات تاریخی و آثار باقیمانده آن دورانها نمایانگر همین حقیقت است.

در دو سه قرن اخیر بواسطه ضعف اقتصادی از یک طرف و عدم توجه کافی زمامداران کشور از جانب دیگر سبب گردیده تا این زبان نتواند آن جایگاه شائسته را  که می بایست داشته باشد بدست آورد. چنانچه شما نمیتوانید کدام اثر تحقیقی و حتی کدام لغت نامه و فرهنگ کامل ادبی را که به این زبان در کشور ما نوشته شده باشد پیدا نمائید با آن هم لنگ لنگان این زبان راه خود را ادامه داده تا اینکه در سال 1382 هجری شمسی در لویه جرگه قانون اساسی نمایندگان ملت افغانستان در مسوده قانون اساسی کشور ماده مستقل در ارتباط به زبانهای رائج و رسمی در این دیار را به تصویب رسانید که اینک متن کامل آن را عرضه میکنیم: 

  متن ماده شانزدهم قانون اساسی افغانستان

ماده شانزدهم: از جمله زبان هاى پشتو، درى ، ازبکی ، ترکمنی ، بلوچی و پشه یی ، نورستانی ،پامیرى و سایر زبان هاى رایج در کشور، پشتو و درى زبانهاى رسمی دولت می باشند. در مناطقی که اکثریت مردم به یکی از زبان هاى ازبکی ، ترکمنی ، پشه یی ،نورستانی ، بلوچی و یا پامیرى تکلم می نمایند، آن زبان علاوه بر پشتو و درى به حیث زبان سوم رسمی می باشد و نحوه تطبیق آن توسط قانون تنظیم می گردد. دولت براى تقویت و انکشاف همه زبانهاى افغانستان پروگرامهاى موثر طرح و تطبیق می نماید. نشر مطبوعات و رسانه هاى گروهی به تمام زبانهاى رایج در کشور آزادمی باشد. مصطلحات (اصطلاحات ) علمی و ادارى ملی موجود در کشور حفظ می گردد. (ق-1- ماده 16)

طوریکه از متن مادة شانزدهم معلوم می شود بقضیه زبان در این قانون اساسی بسیار آفاقی و ایدآلی نگریسته شده، شرائط و امکانات موجود بخصوص توان اقتصادی کشور مدنظر گرفته نشده که انسان را بیاد ضرب المثل عامیانه معروف که میگویند: (برداشتن سنگ کلان علامت نازدن است) می اندازد و به این فکر وامیدارد که باید از خود سؤال کنیم که ما جهت انکشاف و ترقی زبانهای رسمی کشور (پشتو و دری) در گذشته ها چه خدمات شایانی را انجام داده ایم که حالا بتوانیم به همه زبانهای رائج در کشور خویش انجام دهیم. لذا تصور می شود که بموضوع زبان نسبت به شرائط حاکم در لویه جرگه قانون اساسی بطور جدی، کارشناسانه و همه جانبه دقت نگردیده بلکه بیشتر شعار گونه و عجولانه به آن نگریسته اند.  چنانچه اگر بگوییم با وجود غنامندی تاریخی و موجودیت شخصیت های علمی و ادبی در این خطه باستانی در عمل کمتر کاری را سراغ داریم که در عرصه فرهنگی بخصوص در عرصه زبان و ادبیات کشور چه پشتو و چه دری انجام شده باشد و حتی فرهنگ کامل لغات دری و پشتو را شما نمیتوانید در کشور خود پیدا کنید مبالغه نکرده ایم. که شاید عمده عوامل آن مشکلات مختلف که دامنگیر ما و در رأس آن ضعف اقتصادی بوده سبب شده که ما نتوانیم کمتر کاری را در این عرصه انجام دهیم. چنانچه ضروریات اولیه دینی ما هنوز هم باید از لابلای کتاب های که چندین صد سال پیش به زبان عربی نوشته شده و طبع گردیده جستجو گردد و کمتر کسی زحمت ترجمه و طبع آنها را بزبان های ملی کشور بخود داده است تا بتواند مورد استفاده عموم قرار گیرد.  خداوند جزای خیر دهد کسانی را که منابع فقهی مذهبی را جستجو کردند و در تدوین قانون مدنی افغانستان سهم گرفته و آن را تدوین نموده اند که اگر در این عرصه بگوییم بجز از تغسیرکابلی در افغانستان که آن هم ترجمه ترجمه است دیگر کار چشمگیری صورت نگرفته است بگذافه نرفته ایم. خداوند توفیق عمل دهد کسانی را که تمرکز علوم دینی و مراکز تعلیمی آن را در داخل کشور خود جستجو میکنند که این طرزفکر و بینش قابل ستایش بوده و از احساسا دینی و ملی سرچشمه میگیرد. زیرا بسیار دیده شده جوانان ما که جهت کسب علوم دینی و فنی در خارج از کشور با فقر اقتصادی که دامنگیر ایشان است در مدارس و مؤسسات که معلوم نیست با سرمایه چه اشخاص و کمپنی های ساخته شده و چه اهداف را دنبال میکنند تربیه میگردند شاید خدای ناخواسته روزی طعمة اهداف اجانب قرار گرفته و به دشمنان وطن خویش مبدل گردند چنانچه که بعضاً مبدل شدند که تاریخ افغانستان خود گواه همین مدعی است.  

و از جانب دیگر این مسئله میتواند ارتباط مستقیم به امنیت ملی کشور نیز داشته باشد زیرا مفهوم امنیت ملی امروز ساحه وسیعتری را نسبت به جغرافیای کشور احتوا میکند و نمیتوان آن را تنها در محدوده جغرافیای کشور محدود تصور کرد. چنانچه حوادث تاریخی نشان داد آنهائیکه مرتکب اسائه ادب به پیامبر بزرگ اسلام(ص) با رسم کاریکاتور های مبتذل در کشورهای اروپائی هزاران کیلومتر دورتر از کشور ما گردیدند جبران سوء عملکرد آنها را کشورهای اسلامی بخصوص کشور ما افغانستان پرداخت و چندین تن از اتباع کشور ما قربانی و چندین ملیون افغانی بکشور ما خساره وارد گردید و ثابت ساخت که ساحه امنیت ملی فراتر از ساحه جغرافیای کشور را نیز در بر مدارد تا از جان و مال، عزت و ناموس اتباع کشور خود محافظت کند به همین صورت وظیفه دارد تا از تعرض به معتقدات دینی مردم خود در سطح ملی و بین المللی نیز محافظت نماید و در غیر آن شاهد پی آمدهای ناخوش آیندی در داخل کشور خود خواهد بود از اصل مطلب بدور نرویم چنانچه تذکر دادیم که برای انکشاف و ترقی زبانهای رسمی و رائج در کشور امکانات اقتصادی و فنی لازم، ضروری و حتمی بوده زیرا  کار فرهنگی را نمیتوان به تجارت روزانه سودآور مقایسه کرد. چه کار فرهنگی سرمایه گذاری برای منافع دراز مدت و معنوی در یک کشور بوده که در ساختن آینده روشن و مرفه جامعه میتواند نقش اساسی خود را ایفاء کند. و چیزیکه از ماده شانزدهم قانون اساسی در ارتباط به زبانهای رائج در کشور استشمام میگردد از واقعیت کرده بیشتر جنبه شعاری و تعارفی داشته که در حد خود میتواند قابل تمجید و ستایش باشد زیرا اگر و اقعاً افغانستان میتوانست آن طوریکه لازم است این افتخار بزرگ و خدمت شائسته را به همه زبانهای  رائج در کشور خویش انجام میداد و این توفیق بزرگ را کمائی میکرد و می توانست تنوع زبانی و فرهنگی را که مفهوم واقعی رشد فرهنگی را بنمایش میگذارد به اجراء درآوردی بزرگترین خدمت را نه تنها به افغانستان بلکه برای این حوزه جغرفیایی و تمدنی انجام میداد ولی با کمال تأسف علاوه بر اینکه افغانستان چنین توان اقتصادی را ندارد و از جانبی هنوز بعضی از زبانهای که در گوشه و کنار افغانستان تکلم میگردد چنان ابتدائی می نمایند که حتی الفبای نوشتاری و تعداد حروف آنها مشخص نبوده چه جایی رسد بقواعد گرامری و آثار مکتوب تاریخی و چاپ و نشر و غیره. لذا تصور می شود برای کشور چون افغانستان خیلی دشوار خواهد بود که بتواند در چنیین شرائط چندین زبان را همزمان با هم حمایه کرده و برای انکشاف و ترقی همه آنها سرمایه گذاری اقتصادی و بشری لازمی را انجام دهد. و از جانب دیگر زبانهای رائج که در قانون اساسی از آنها نام برده شده عبارت از پشتور، دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه ای، نورستانی، پامیری که اسامی آنها در قانون کاملاً صراحت داشته ولی قید کلمه سائر زبانهای رائج در کشور دروازه را همچنان باز میگذارد و سئوال اینکه چه تعداد دیگری از زبانهای محلی رائج در افغانستان وجود دارد همچنان بدون جواب باقی می ماند. 

و سئوال اینکه آیا افغانستان توان مالی آن را خواهد داشت که برای همه زبانهای محلی و رائج در کشور شرائط رشد و انکشاف آن را بطور یکسان مهیا سازد خود سئوال دیگری است که بلا جواب باقی خواهد ماند.  

مسئله لهجات مختلف که در افغانستان وجود دارد خود مشکل دیگری است که آیا این لهجات هم زبان جداگانه و مستقل بحساب می آیند که اگر چنین تصور شود در افغانستان تعداد لهجه های گوناگون زیادی وجود دارد حتی هر ولایت و ولسوالی از خود لهجه خاص خود را داشته که بتعداد صدها و هزارها لهجه خواهد رسید و این تنوع لهجه ها آیا نمیتواند در کنار مشکلات دیگر افغانستان در حالیکه افغانستان داعیه ملت سازی را از جمله اهداف استراتیژیکی خود علم کرده مشکل ساز گردد بخصوص وقتیکه اگر تلویزیون ملی افغانستان خواسته باشد به یکی از این لهجه های محلی برنامه تلویزیونی پخش کند چه جوابی برای کسانیکه میگوند به لهجه های دیگر چرا چینین برنامه های را پخش نمی کند خواهد داشت؟ 

علاوه بر چیزهائیکه گفته آمدیم اگر ما ماده شانزدهم  قانون اساسی را مورد دقت بیشتری قرار دهیم یک سلسله خلاهای دیگری نیز در آن روشن تر میگردد که میتواند سبب بروز مشکلات در آینده گردد.

زیرا در زمان تطبیق و اجرای این ماده وقتی در مناطقیکه اکثریت مردم آن مناطق بیکی از زبانهای ازبکی، ترکمنی، پشه ای، نورستانی، بلوچی و یا پامیری تکلم می نمایند، زبان ایشان علاوه بر پشتو و دری بحیث زبان سوم رسمی طوریکه از قانون فهمیده می شود بحساب آید. در این صورت باید تمام اجراات قانونی و اداری و تعلیمی همه به این زبان که زبان اکثریت مردم منطقه و زبان رسمی از نظر قانونی می باشد صورت گیرد. و مأمورین رسمی دولت نیز باید همه شان این زبان را بدانند تا اجراات قانونی و لازمی را انجام داده بتوانند و مامورینیکه از مرکز تعین میگردند کمتر کسی از آنها وجود خواهد داشت که زبان محلی منطقه را بداند که در این حالت باید تمام مأمورین رسمی دولت محلی باشند که به زبان مردم محل خود وارد اند و یا اینکه باید زبانهای محلی منطقه را یاد بگیرند تا بتوانند مشکل خود و مردم منطقه را هردو حل کنند و یا اینکه همراه خود ترجمانی داشته باشند که برای ایشان زبان مردم را ترجمانی کند بطور مثال قاضی محکمه اگر به زبان محلی که در عین زمان زبان رسمی همان منطقه نیز هست بلد نباشد چطور میتواند اسناد محکمه، افتتاح دعوا، متون عرائض، اظهارات مدعی و مدعی علیه، بیانات شهود و غیره را که مسائل مهم و ضروری در محاکمه است دانسته تا به اساس علم و آگاهی که لازمه حکم قضائی است بتواند حکم صادر کند و اگر زبان مردم منطقه را نداند چطور میتواند به علم و آگاهی که لازم محاکمه است دسترسی پیدا کند و اگر بگویم که هر منطقه و قومی خودش حاکم محل خود باشد و همة مامورین بشمول قاضی، ولسوال و غیره همه از خود محل بوده باشند این نوع حکومت شبیه حکومت های ملک الطوائفی بیشتر چیزی نخواهد بود و این شیوه نظام داری از راه رسیدن به ملت سازی (ملت واحدی) فاصله خواهد داشت. البته این نظریه بمعنی نفی نقش خود مردم محل در اداره امور شان نبوده زیرا بدون نقش خود مردم محل در تأمین امنیت و حفظ و حراست از منطقه و محل شان تنها به اتکاء قدرت مرکزی مشکل منطقه حل نمیگردد و این امر ایجاب می نماید تا موارد فوق مورد توجه جدی مسئولان کشور قرار گرفته و پروسه ایجاد گردد تا در گزینش مدیران منطقه نقش خود مردم محل نادیده گرفته نشود. چنانچه اگر نقش مردم بومی منطقه نادیده گرفته شود ممکن سبب فاصله بین مردم محل و حکومت گردد چنانچه اگر مردم محل از ادارات و ساختمان های دولتی خویش حفاظت نکنند و همکاری لازم را در تأمین امنیت مکاتب و مدارس محل خود عهده دار نگردند و تمام مسئولیت را تنها بدوش دولت بگذارند مشکل امنیت منطقه شان حل نخواهد شد و اگر مردم محل از ادارات محلی مکاتب و مدارس خود حمایت کنند یقیناً هیچ دست بیرونی نمیتواند، مکاتب و مدارس و ادارات شان را به آتش بکشاند و باعث تخریب و نابودی آنها گردد که این امر نوع تعادل در گزینش مأمورین محلی را ایجاب میکند که گزینش مأمورین طور عیار گردد که حضور مردم بومی نیز در ادارات دولتی احساس گردد و گرنه مردم راه خود را خواهند داشت و دولت راه خود را. ولی مسئله زبان های محلی طوریکه در بالا اشاره کردیم همچنان بدون راه حل باقی خواهد ماند.

 

هدف از وضع مادة شانزدهم

طوریکه از قرائن برمی آید هدف قانون گذاران در لویه جرگه قانون اساسی افغانستان بخصوص از وضع ماده شانزدهم در این قانون اساسی در ارتباط به زبانهای رسمی و رائج در کشور بیشتر از همه نشان دادن سینة فراخ و برخورد باز و تحمل پذیری کامل در مقابل همه اقوام ساکن و زبانهای رائج در کشور بوده چنانچه آن ارزش و بهاء را که برای زبانهای عمده و رسمی کشور چون زبان پشتو و دری قائل گردیدند آن ارزش و بهاء را برای سائر زبانهای رائج در کشور نیز قائل شدند طوریکه صراحتاً متن قانون مذکور آن را چنین بیان داشته و میگوید: در مناطقیکه اکثریت مردم بیکی از زبانهای ازبکی، ترکمنی، پشه ای، نورستانی، بلوچی و یا پامیری تکلم می نمایند آن زبان علاوه بر پشتو و دری بحیث زبان سوم رسمی می باشد و نحوه تطبیق آن توسط قانون تنظیم میگردد.  

که این نحوه برخورد باز و وسعت نظر در اصل قابل تمجید و ستایش بوده ولی اگر این دید باز و تحمل پذیری بواسطه استنباط از جز اخیر بند ماده شانزدهم که اشاره به حفظ مصطلحات علمی و اداری ملی موجود دارد بشکل محدودی تفسیر گردد که اصطلاح کلمه دانشگاه در مقابل کلمه پوهنتون، زایشگاه در مقابل زیژنتون، دواخانه در مقابل درملتون، شفاخانه بمقابل روغتون را روش غیر ملی تلقی کند یقیناً آن همه تحمل پذیری و دید باز را میتواند زیر سئوال ببرد.

زیرا وقتیکه می پذیریم تکلم و حتی تعلیم و تربیه به زبان مادری حق طبعی هر انسان است پس نمیتوانیم مردمان دری زبانی را که از این حق خود میخواهند استفاده کند و کلمه دانش و دانشگاه را در مکالمات روزانه خود بکار برند ایشان را از این حق طبعی شان مانع گردیده و استفاده از این حق را نادرست و غیر ملی تلقی کرد. چنانچه اگر بمقدمه قانون اساسی کشور که زمینه ساز این وسعت نظر و دیدگاه باز بوده است مراجعه نماییم خواهیم دید که اشارات را در مورد حق تلفی ها و بی عدالتی های گذشته افغانستان داشته و آنها را چنین به زبان می آورد و میگوید:  

«ما مردم افغانستان  با ایمان راسخ به ذات پاک خداوند (ج ) و توکل به مشیت حق تعالی واعتقاد به دین مقدس اسلام ، با درک بی عدالتی ها و نابسامانی هاى گذشته و مصایب بی شمارى که بر کشورما وارد آمده است ، باتقدیر از فداکارى ها، مبارزات تاریخی ، جهاد و مقاومت بر حق تمام مردم افغانستان و ارج گذارى به مقام والاى شهداى راه آزادى کشور، با درک این که افغانستان واحد و یکپارچه به همه اقوام و مردم این سرزمین تعلق دارد، با رعایت منشور ملل متحد و با احترام به اعلامیه جهانی حقوق بشر، به منظور تحکیم وحدت ملی و حراست از استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشور، به منظور تاسیس نظام متکی بر اراده مردم و دمکراسی ، به منظور ایجاد جامعه مدنی عارى از ظلم ، استبداد، تبعیض و خشونت و مبتنی بر قانونمندى ، عدالت اجتماعی ، حفظ کرامت و حقوق انسانی و تامین آزادى ها و حقوق اساسی مردم ، به منظور تقویت بنیادهاى سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادى و دفاعی کشور، به منظور تامین زندگی مرفه و محیط زیست سالم براى همه ساکنان این سرزمین ، و سرانجام ، به منظور تثبیت جایگاه شایسته افغانستان در خانواده بین المللی ، این قانون اساسی را مطابق با واقعیت هاى تاریخی ، فرهنگی و اجتماعی کشورو مقتضیات عصر، از طریق نمایندگان منتخب خود در لویه جرگه مورخه چهاردهم جدى سال یک هزار و سیصد و هشتاد و دو هجرى شمسی در شهر کابل تصویب کردیم.» ([1])   

که اگر به متن مقدمه مذکور قدری دقت شود بصراحت دیده می شود که این قانون به یک سلسله حقوق اساسی شهروندی و آزادی های مدنی صراحت داشته که ماده شانزدهم در ارتباط به زبانهای رسمی و رائج در کشور را نیز باید در محتوی همین مقدمه مطالعه کرده و مصداق آن قرار داد. چنانچه اهالی و شهروندان کشور که به یکی از زبانهای محلی رائج در کشور چون پامیری، بلوچی و پشه ای و غیره در مناطق خویش صحبت میکنند اگر بجای درملتون و یا زیژنتون و یا روغتون که کلمات و اسامی از زبان پشتو که یکی از زبانهای رسمی کشور است از کلمات زبان محلی خود استفاده کنند نمیتوان آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار داد چه این حق را قانون اساسی به آنها داده است. چه رسد به زبان دری فارسی که یکی از زبانهای عمده ادبی، تاریخی و رسمی کشور است و بند اخیر ماده شانزدهم که اشاره به مصطلحات علمی و اداری ملی دارد. که متأسفانه تا هنوز مصطلحات ملی در کدام قانون تعریف نگردیده که کدام واژه ها، تعبیرها و کلمات از جمله مصطلحات ملی است و از خود ماده شانزدهم هم نمیتوان زبان ملی واحدی را تفسیر و اثبات گردانید بلکه این ماده اشاره به همه زبانهای رائج در کشور نموده و همة آنها را بعنوان زبان رسمی نامیده است.

و اگر بند اخیر ماده شانزدهم را چنین تفسیر نمود که بکار بردن کلمات دری فارسی چون دانشگاه در کنار پوهنتون، دانشکده در کنار پوهنحی، مکتب در کنار شوونحی، حاکم در کنار ولسوال، بلدیه در کنار شاروالی ممانعت قانونی دارد چنین تفسیری با اصل روحیه قانون که هدف آن وسعت نظر و دید باز و تحمل پذیری نسبت به همه اقوام و همه زبانهای رائج در کشور بوده مخالفت صریح پیدا میکند. لذا بهترین راه حل این خواهد بود که بکار بردن همه کلمات و واژه های زبان های رائج و رسمی در کشور از نظر قانون ممانعت قانونی نداشته و مارک غیر ملی به هیچ کدام آنها زده نشود. مگر آن واژه های شناخته شده که از سابقه تاریخی مشترک ادبی زبانی برخوردا نبوده بلکه باالوسیله مؤسسات و بنیادهای فرهنگی دولتی کشور های دیگر ساخته شده و سعی در ترویج آنها صورت میگرد که البته استعمال چنین واژه های و تعابیر بی مشکل نخواهد بود. ماننده واژه های که توسط مؤسسات فرهنگی دولتی کشورهای همسایه ما ساخته شده و در کشور ما به چنین واژه ها و تعابیری آشنائی قبلی وجود ندارد چنانچه بعضی از این واژه ها حتی هنوز در داخل خود آن کشورها هم جای نیافتاده و مشکل عملی دارد البته استعمال چنین واژه ها و تعابیری در افغانستان مشکل ساز میباشد ولی کلمات مشترک که بین گویش های مختلف زبان (فارسی و دری) همسان بوده و توسط شعرا و ادبا همین حوزه جغرافیایی و مدنی از گذشته های دور تا امروز مورد استفاده قرار داشته بر چنین واژه ها و تعابیری نمیتوانیم تعبیر بیگانه گذاشته و آنها را در محدوده خاص جغرافیایی یک کشور خاصی متعلق دانست ولی واژه ها و کلمات که توسط مراکز و بنیاد های فرهنگی دولتی مانند فرهنگستان ها ساخته شده و در محدوده جغرافیائی هر یک از کشورها که آن فرهنگستان ها و یا بنیادها به آن کشور تعلق دارد مورد استفاده قرار داشته چنین واژه ها و تعابیری بشکل بتواند در خارج محدوده جغرافیائی آن کشور مورد استعمال قرار گیرد و واضح است که در کشور ما از چنین واژه های نامأنوسی استقبال نمیگردد و مصداق ممیزه زبان معیاری را که یک جامعه زبانی را از جوامع مجاور آن متمایز میگرداند در چنین موارد میتواند مثال خوبی بحساب  آید.  برای روشن شدن مطلب فوق نمونه چندی از این واژه ها را بطور مثال  یادآوری می نمائیم:    

1- رایانه بجای کمپیوتر، دورنگار بجای فکس، آموزانه بجای حق التدریس، آمار بجای احصائیه، لیوان و استکان بجای پیاله، فرودگاه بجای میدان هوائی، خودرو بجای موتر، مامان بجای مادر، گذرنامه بجای پاسپورت، گوشه بجای زاویه، رویه بجای سطح، گوشه باز بجای زاویه منفرجه، گوشه تنگ بجای زاویه حاده بزه بجای جرم، کیفر بجای مجازات، پروانه بجای جواز، ربایش بجای جذب، رایزنی بجای مشاوره، روادید بجای ویزه، چونی بجای کیفیت، چندی بجای کمیت، سود بجای محکمه، نلوگ بجای مالیات، سملیوت بجای طیاره و یا اسامی ماه های هجری شمسی فروردین بجای حمل، اردی بهشت بجای ثور، خورداد بجای جوزا، تیر بجای سرطان، مرداد بجای اسد، شهریور بجای سنبله، مهر بجای میزان، آبان بجای عقرب، آذر بجای قوس ، دی بجای جدی، بهمن بجای دلو، اسفند بجای حوت و امثال اینها گرچه استفاده از واژه های اخیر و امثال آنها ممکن در ادبیات کهن ریشه داشته باشد ولی در زمان حاضر برای شهروندان افغانستان چنین واژه های بیگانه و ناآشنا می نماید. و اگر در نشرات رادیو و تلویزیون و زبان جرائید و روزنامه های ما از چنین واژه ها و امثال آنها استفاده شود یقیناً به اعتراض مردم مواجه گردیده و مقبولیت چندانی نخواهد داشت ولی کلمات و واژه های مشترک که شعراء و ادیبان بزرگ این خطه باستانی، چون مولوی، فردوسی، رودکی، حافظ، عطار، جامی، سعدی، انصاری و غیره بکار برده اند و امروز در آثار ایشان بطور فراوان بر چنین واژه ها و کلمات برمیخوریم نمیتوان چنین واژه ها و کلمات را بیگانه خوانده بلکه اینها کلمات و واژه های اصیل فارسی دری است که بهمه ساکنان این حوزه جغرافیائی و تمدنی تعلق دارد و برای ملت ما بیگانه و ناآشنا بشمار نمی رود.  

 

 



[1] .  مقدمه قانون اساسی افغانستان مصوب  1382.

خواجه عبد الله انصاری رح:

خواجه عبدالله انصاری (*

بنقل از تذکرة نفحات الانس (حضرت جامی) که  او راجع به حالات حضرت خواجه عبدالله انصاری پیر هرات چنین نوشته: (حضرت خواجه عبدالله انصاری از اولاد ابومنصور مت الانصاری است که اوشان پسر حضرت ابو ایوب صاحب رحل رسول الله صلی الله علیه و سلم بوده. مت انصاری در زمان خلافت حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه با احنف بن قیس به خراسان آمده و در هرات سکونت اختیار نموده. ولادت باسعادت حضرت خواجه از قراری که خودشان تعیین نموده اند (نفحات ص 230) در شام دوم شعبان سال 376 هجری قمری به فصل بهار در هرات واقع شده و به حیث یک آموزگار حقیقی سعادت و بختیاری گلزار هرات را طراوات بهار ابدی بخشیده بوده است

حضرت خواجه اوقات عزیز زندگانی را به تحصیل علوم شرعیه و بالخصوص علم حدیث و ادب گذرانیده، تربیت روحانی از خواجه ابوالحسن خرّقانی و خواجه عبدالله طاقی قدس الله سرّهما اندوخته اند. عمر شریف شان به هشتاد و چهار سال و چهار ماه و بیست روز بالغ شده  و در سال 481 هجری قمری بهار با سعادت هرات از وفات حسرت آیاتشان خزان گردیده و از این محیط رحلت فرموده اند.(انا لله وانا الیه راجعون) 

حضرت خواجه در زبان عربی و فارسی هر دو ملکه تامی صاحب بوده در نظم و نثر آثار زنده و درخشانی داشته که بعد از ایشان باقی مانده است ماننده الهی نامه، تفسیر قرآن کریم، گنج نامه، طبقات، منازل السایرین و غیره.

شهرت و اقتدار، وعلو منزلت و مقام معنوی حضرت خواجه چه در سلسلة بزرگان و چه در طبقة شعرا و ادباء ووارستگان موقعیت بسیار شامخ و بزرگی را احراز کرده، اثار آبدار نظمی و نثری شان خواه در کشور هاوجوامع اسلامی و خواه در غیر آن در جاهای مختلف به کرات به طبع رسیده و باعث ازدیاد ارادات ارادتمندان علوم ادبی ووارستگان وارادتمندان شان گردیده است. آثار حضرت خواجه در زبان فارسی و عربی روح جداگانه و سبک مخصوصی دارد. در اشعار غزلیات غرّا، رباعیات سوزان، قصاید بلند و در نثر جملات مسجّع و مقفّی و در حال رعایة سجع و قافیه معنویت ومفهوم روان و درخشانی را به آنها داده  است که اینک نمونه ای از نظم و نثر حضرت خواجه انصار (پیر هرات) را در اینجا مختصرا اشاره می. نمایم ) نمونه از

مناجات ایشان:

ای ز دردت خستگان را بوی درمان آمده

یاد تو مر عاشقان را مونس جان آمده

صد هزاران همچو موسی مست در هر گوشه ای

رب ارنی گو شده دیدار جویان آمده

صد هزاران عاشق سر گشته بینم پُر امید

بر سر کوی غمت الله گویان آمده

سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده

دیده ها بینم ز درد عشق گریان آمده

عاشقانت نعره الفقرُ فَخری می زنند

بر سر کوی ملامت پای کوبان آمده

پیر انصار از شراب شوق خورده جرعه ای

همجو مجنو ن گرد عالم مست و حیران آمده

 

رباعیات خواجه عبدالله انصاری

بازی بودم پریده از عالم راز

باشد که برم ز شیب صیدی به فراز

اینجا چو کسی نیافتم محرم راز

زان در که در آمدم برون رفتم باز

یا رب ز شراب عشق سرمستم کن

یکباره به بند عشق پا بستم کن

از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن

وز عشق خودت نیست کن و هستم کن

خاک آدم هنوز نابیخته بود

عشق آمده بود، در دل آویخته بود

این باده چو شیرخواره بودم، خوردم

گوئی می و شیر با هم آمیخته بود!

 

پیوسته دلم دم به رضای تو زند

جان در تن من نفس برای تو زند

گر بر سر خاک من گیاهی روید،

از هر ورقش بوی وفای تو زند

 

نمونه از نثر خواجه عبدالله انصاری رح :

الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود، زیرا که از تو نیکی آید و از عبدالله بد. 

الهی! ابوجهل از کعبه می آید و ابراهیم از بتخانه، کار به عنایت بود، باقی بهانه. 

الهی! دُر اصطفی در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی. از روی ادب ما بد کردیم، در حقیقت فتنه تو انگیختی.  

الهی! کاسنی اگر تلخ است از بوستان است و عبدالله اگر مجرم است از دوستان است. 

الهی ! تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی، واز ادراک عقل مصونی ، نه مُدرک عیونی ، کارساز هر مفتونی ، و شادساز هر محزونی ، در حکم ، بی چرا ، ودر ذات بی چند ، ودر صفات بی چونی.

الهی ! در جلال ، رحمانی ، در کمال سبحانی ، نه محتاج زمانی ، ونه آرزومند مکانی ، نه کسی به تو ماند ، ونه به کسی مانی ، ،

الهی! یکتای بی همتایی ، قیوم توانایی ، برهمه چیز بینایی ، در همه حال دانایی ، ازعیب مصفایی ، از شریک مبرَایی ، اصل هردوایی ، داروی دلهایی ، شاهنشاه فرمانفرمایی ، معزز به تاج کبریایی ، مسندنشین استغنایی ، به تو زیبد ملک خدایی.

الهی! نام تو ، ما را جواز ، مهرتو ، مارا جهاز ، شناخت تو ، مارا امان ، لطف تو ، ما را عیان.

الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را برسرراهی ، مومنان را گواهی ، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.

بارب دل پاک وجان آگاهم ده

آه شب وگریه سحر گاهم ده

 در راه خود اول زخودم بی خود کن

 بی خود چو شدم زخود به خود راهم ده.

الهی! از نزدیک نشانت می دهند وبرتراز آنی ، ودورت پندارند ونزدیکتراز جانی ، توآنی که خود گفتی ، و چنان که خود گفتی ، آنی ، موجود نفسهای جوانمردانی ، حاضردلهای ذاکرانی.

الهی! جز از شناخت تو ، شادی نیست، وجزاز یافت تو، زندگانی نه ، زنده بی تو ، چون مرده زندانی است ، وزنده به تو، زنده جاویدانی است.

الهی! فضل تو راکران نیست ، وشکرتو را ، زیان.

من بی تو دمی قرارنتوانم کرد

 احسان تو را شمار نتوانم کرد

 گربر تن من زبان شود هر مویی

یک شکرتواز هزار نتوانم کرد.

الهی! گرفتار آن دردم ، که تو داروی آنی ، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی، من درتو ، چه دانم؟ تو دانی  تو آنی که مصطفی گفت ، من ثنای تو را نتوانم شمرد آن گونه که تو خود بر نفس خویش ثناگفتی.

الهی ! جمال تو راست ، باقی زشتند ، وزاهدان مزدوران بهشتند!

 در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید       از حال بهشتیان مراننگ آید.

وربی تو به صحرای بهشتم خوانند       صحرای بهشت بر دلم تنگ آید.

الهی! باتو  آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم ودر جهان شیدا شدم ، نهان بودم ، پیدا شدم.

الهی!چون آتش فراق داشتی، دوزخ پرآتش از چه افراشتی.

الهی! هرکه تو را شناخت ، هر چه غیرتو بود بینداخت.

هرکس که ترا شناخت جان را چه کند     فرزند وعیال وخانمان را چه کند.

دیوانه کنی هردو جهانش بخشی           دیوانه تو هردو جهان را چه کند.

الهی! از کشته تو ، بوی خون نیاید، واز سوخته تو ، بوی دود ، چراکه سوخته تو ، به سوختن شاد است وکشته تو ، به کشتن خشنود.

 

 

الهی! دلی ده ، که در  آن آتش هوی نبود ، وسینه ای ده ، که در آن ریب وریانبود.

الهی! اگر یک بار گویی بنده من ،       از عرش بگذرد خنده من.

الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی ،   خِرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.

الهی ! من کیستم که تو را خواهم ، چون از قیمت خود آگاهم ، از هرچه می پندارم کمترم ، واز هر دمی که می شمارم بدترم.

الهی ! فراق ، کوه راهامون کند ، هامون را جیحون کند ، جیحون را پرخون کند ، دانی که با این دل ضعیف ، چون کند؟

الهی!اگر مستم واگر دیوانه ام ، از مقیمان این آستانه ام ، آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانه ام.

الهی!در سراب دارم ، در دل آتش ، در ظاهر ناز دارم ، در باطن خواهش ، در دریائی نشستم که آن را کران نیست به جان من دردی است که آن را درمان نیست ، دیده من بر چیزی آید که وصف آن بر زبان نیست!

پیوسته دلم دم از رضای تو زند    جان در تن من نفس برای تو زند.

گر بر سرخاک من گیاهی روید    از هر برگی بوی وفای تو زند.

الهی! اگر خامم پخته ام کن ،    واگر پخته ام سوخته ام کن .

الهی! مکش این چراغ افروخته را ، و مسوزان این دل سوخته را ، ومَدَر این پرده دوخته را ، و مران این بنده آموخته را .

الهی! از آن خوان که از بهر خاصان نهادی ، نصیب من بینوا کو اگر می فروشی ، بهایش که داده  وگر بی بها می دهی بخش ما کو؟

 

 

 

ای کریمی که بخشنده عطایی، و ای حکیمی که پوشنده خطایی، و ای صمدی که از ادراک ما جدایی ، و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی، و ای قادری که خدائی را سزایی، و ای خالقی که گمراهان را، راهنمایی، جان ما را، صفای خود ده، و دل ما را، هوای خود ده، و چشم ما را، ضیائی خود ده، و ما را از فضل و کرم خود آن ده، که آن به

این بنده چه داند که چه می باید جٌست داننده تویی هر آنچ دانی آن ده .

الهی! فرمودی که در دنیا_ بدان چشم که در توانگران می نگرند به درویشان ومسکینان نگرند.

 الهی! آفریدی رایاگان ، و روزی دادی رایگان ، بیامرز رایگان ، که تو خدایی نه بازرگان.

من بنده عاصیم رضای تو کجاست     تاریک دلم نور وضیائی تو کجاست

ماراتو بهشت اگر به طاعت بخشی  آن بیع بودلطف وعطائی تو کجاست.

الهی ! آنچه تو کشتی ، آب ده وآنچه عبدالله گشت ، بر آب ده.

الهی ! مگوی که چه آورده اید که درویشانیم ومپرس که چه کرده اید که رسوایانیم.

الهی! ترسانم از بدی خود ، بیامرز مرا به خوبی خود.

الهی! اگر عبدالله رانمی نگری ، خود را نگر ، وآبروی من پیش دشمن مبر .

الهی! عَلَمی که بر افراشتی ، نگو نسار مکن ، وچون در آخر عفو خواهی کرد دراول شرمسار مکن.

الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود ، زیرا که از تو همه نیکی آید و از عبدالله همه بد.

الهی! گر پرسی ، حجت نداریم ، واگر بسنجی ، بضاعت نداریم ، واگر بسوزی طاقت نداریم.

الهی! اگر تو مرا به جرم من بگیری ، من تو را به کرم تو بگیرم ، وکرم تو از جرم من بیش است.

الهی! اگر دوستی نکردم  ، دشمنی هم نکردم ، اگر برگناه مصرم اما بر یگانگی تو مٌقرَم.

الهی! اگر توبه بی گناهی است ، پس تائب کیست؟ واگر پشیمانی است پس عاصی کیست؟

الهی! از پیش خطر واز پس راهم نیست ، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.

الهی! گهی به خود نگرم ، گویم از من زار تر کیست ؟ گهی به تو نگرم ، گویم ازمن بزرگوارتر کیست.

الهی! تو مارا جاهل خواندی ، از جاهل جز خطا چه آید ؟ تو مارا ضعیف خواندی ، از ضعیف جز خبط چه آید؟

الهی! گر چه بسی طاعت ندارم، اما جز تو کسی را ندارم ، ای دیر خشم وزود آشتی.

الهی!همچنان بید، به خود می لرزم ، که مباد آخر به جوی نیَرزّم.

الهی! مگو جه آورده ای ، که رسوا شوم ، ومپرس چه کردی ای که بر خود نگرم از جمله خاکسارانم وخاک برسر.

الهی! چون یتیم بی پدر گریانم ، درمانده در دست خصمانم ، خسته گناهم و از خویش برتاوانم ، خراب عمر ومفلس روزگار ، من آنم.

الهی! از دو دعوی به زینهارم ، واز هردو ، به فضل تو فریاد خواهم، از آن که پندارم به خود چیزی دارم، یا پندارم که برتو حقی دارم.

الهی! اگر تو فضل کنی ، دیگران چه داد وچه بیداد، واگر عدل کنی ، فضل دیگران جون باد.

الهی! مادر دنیا معصیت می کردیم ، دوست تو محمد صلی الله علیه وآله غمگین می شد ودشمن تو ابلیس شاد ، دو شادی به دشمن مده، و دو اندوه بهردل دوست مَنِه.

الهی! مرکب وا ایستاد ، وقدم بفرسود ، همراهان برفتند واین بیچاره را جز حیرت نبفزود.

الهی! همه از «حیرت» به فریادند ، ومن از حیرت شادم! به یک (لبیک) درب همه ناکامی بر خود بگشادم ، دریغا روزگاری که نمی دانستم تالطف تو را در یازم.

خداوندا! در آتش «حیرت» آویختم چون پروانه در چراغ ، نه جان رنج طپش دیده نه دل الم داغ.

الهی! می بینی ومی دانی وبرآوردن می توانی.

الهی! چون حاضری چه جویم ، وچون ناظری چه گویم؟

الهی! هر روز که برمی آید ، ناکس ترم ، وچنان که پیش می روم واپس ترم!

الهی! تو بساز که دیگران ندانند ، وتو نواز که دیگران نتوانند.

الهی! چون توانستم ، ندانستم وچون که دانستم نتوانستم.

الهی! بیزارم از آن طاعتی که مرا به عجب آورد ، وبنده آن معصیتم که مرا به عذر آورد.

الهی! دانایی ده که از راه نیفتم ، وبینایی ده که درچاه نیفتم.

الهی! هرکه را عقل دادی ، چه ندادی ؟ وهرکه را عقل ندادی ، چه دادی؟!

الهی! اگر عالم باد گیرد ، چراغ مقبل کشته نشود ، واگر همه جهان آب گیرد ایاغ مدبر شسته نشود!

الهی! اگر به«دعا» فرمان است ، قلم رفته از چه درمان است؟

الهی! ابو جهل ، از کعبه می آید ! وابراهیم از بتخانه ! کار به عنایت بود ، باقی بهانه.

الهی ! هرکه را خواهی بر افتد ، گویی با دوستان تو درافتد.

الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است ، چون دانی که بنده به چه محتاج است ، با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد.

ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد

 

                             

خواجه عبد الله انصاری رح:

خواجه عبدالله انصاری (*

بنقل از تذکرة نفحات الانس (حضرت جامی) که  او راجع به حالات حضرت خواجه عبدالله انصاری پیر هرات چنین نوشته: (حضرت خواجه عبدالله انصاری از اولاد ابومنصور مت الانصاری است که اوشان پسر حضرت ابو ایوب صاحب رحل رسول الله صلی الله علیه و سلم بوده. مت انصاری در زمان خلافت حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه با احنف بن قیس به خراسان آمده و در هرات سکونت اختیار نموده. ولادت باسعادت حضرت خواجه از قراری که خودشان تعیین نموده اند (نفحات ص 230) در شام دوم شعبان سال 376 هجری قمری به فصل بهار در هرات واقع شده و به حیث یک آموزگار حقیقی سعادت و بختیاری گلزار هرات را طراوات بهار ابدی بخشیده است

حضرت خواجه اوقات عزیز زندگانی را به تحصیل علوم شرعیه و بالخصوص علم حدیث و ادب گذرانیده، تربیت روحانی از خواجه ابوالحسن خرّقانی و خواجه عبدالله طاقی قدس الله سرّهما اندوخته اند. عمر شریف شان به هشتاد و چهار سال و چهار ماه و بیست روز بالغ شده  و در سال 481 هجری قمری بهار با سعادت هرات از وفات حسرت آیاتشان خزان گردیده و از این محیط رحلت فرموده اند.(انا لله وانا الیه راجعون) 

حضرت خواجه در زبان عربی و فارسی هر دو ملکه تامی صاحب بوده در نظم و نثر آثار زنده و درخشانی داشته که بعد از ایشان این آثار باقی مانده است ماننده الهی نامه، تفسیر قرآن کریم، گنج نامه، طبقات، منازل السایرین و غیره.

شهرت و اقتدار، وعلو منزلت و مقام معنوی حضرت خواجه چه در سلسلة بزرگان و چه در طبقة شعرا و ادباء ووارستگان موقعیت بسیار شامخ و بزرگی را احراز کرده، اثار آبدار نظمی و نثری شان خواه در کشور هاوجوامع اسلامی و خواه در غیر آن در جاهای مختلف به کرات به طبع رسیده و باعث ازدیاد ارادات ارادتمندان علوم ادبی ووارستگان وارادتمندان شان گردیده است. آثار حضرت خواجه در زبان فارسی و عربی روح جداگانه و سبک مخصوصی دارد. در اشعار غزلیات غرّا، رباعیات سوزان، قصاید بلند و در نثر جملات مسجّع و مقفّی و در حال رعایة سجع و قافیه معنویت ومفهوم روان و درخشانی دا رد.

که اینک  به نمونه ای از نظم و نثر حضرت خواجه انصار (پیر هرات) مختصرا اشاره می. نمایم ) نمونه از

مناجات ایشان:

ای ز دردت خستگان را بوی درمان آمده

یاد تو مر عاشقان را مونس جان آمده

صد هزاران همچو موسی مست در هر گوشه ای

رب ارنی گو شده دیدار جویان آمده

صد هزاران عاشق سر گشته بینم پُر امید

بر سر کوی غمت الله گویان آمده

سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده

دیده ها بینم ز درد عشق گریان آمده

عاشقانت نعره الفقرُ فَخری می زنند

بر سر کوی ملامت پای کوبان آمده

پیر انصار از شراب شوق خورده جرعه ای

همجو مجنو ن گرد عالم مست و حیران آمده