زمستان کابل واعمال انتحاری:

بسم الله الرحمن الرحیم.

 

 

 

 

 

 

دوستان عزیز:  

 

 طوریکه اطلاع دارید بنده شاعر نبوده وادعای آنرا نیز ندارم مگر بعضا احساسات درونی ا م  را بشکل نثر شبیه به نظم روی کاغذ ریختانده وخدمت عزیزان پیشکش نموده ا م تا بیشتر وسیله سکون و آرمش درونی خودم گردد از این جهت امید وارم شعرای فرزانه کشورم بر من خرده نگیرند که چرا بدون مقدمه وارد این عرصه عظیم شعر وشاعری گردیدم وچیز های را نظم گونه خدمت عزیزان بعضا ارائه وتقدیم میدارم؟ بعد از عرض این مقدمه مختصر و کوچک حالا  به بعضی  از این تراوشات قلمی ام اشاره میکنم:

 

 

            ( زمستان کابل واعمال انتحاری)

 

 کبوتر دیده ام در پشت ایوان * که مینالید دم صبح تا پگاهان

 به او گفتم چرا حیران وزاری* جوابم گفت باوضع پریشان

 ندارم خانه وهم لقمه نانی    که راحت باشم اندر زمستان

 به اوگفتم مگر چشمی نداری* که بینی حال فرزندان انسان

 هزاران کودکان نازنین را *همه مثل تو باشند چشمی گریان

 تو داری بال وپر هنگام پرواز**  ولی آنها ندارند قوت آن

 بهنگام عمل های انتحاری  همگی در همان دم میدهند جان

 خدایا خالقا پروردگارا؟ *    حفاظت کن بلطفت جان ایشان

 بحق آن شهیدان خفته در خون+ تو آرامی بده بر ملک افغان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیوجنگ وسودای وطن:

 

وطن خانه پردرد وسوزم

وطن اندیشه شبها وروزم

 

                      چه می شدگرنبودی خود زارو پریشان

                            همه اولاد توغمگین ونالان-                      

 یکی درگوشه غربت نشسته

دیگر او لاد خویش از دست بداده              

 یکی در هوای سرد خانه ندارد-

بجز از زندگی چاره ندارد --                         

یکی بینی هنوز خانه بدوشه - که او در زندگی دائم خموشه        

- یکی باشهر خویش رفته نتانه--- برای برنگشت دارد بهانه –              

که دیو جنگ ا و ره آواره کرده-

همه هست وبودش را بیکاره کرده-              

-- هزاران طفلکان نازنین را---

  همه از درس علم بیگانه کرده                   

 همه اطفال شان جامه ندارند---

یکی در پای خویش کهنه ندارند              

یکی معلول گشته هر دو پایش—

کسی نبود کند خدمت برایش                

- یکی از جور زمان دیوانه گشته---

که بینی دائمی تنها نشسته                 

- که دیو جنگ عزیزش را ربوده ---

دیگر زندگی براش چه سوده؟                   

-خلاصه هر یکی باشند گرفتار ---

همه از زندگی هستند دل آزار                  

مسلمانان همه باهم بگوئید----

امید صلح را از او بجوئید                        

دعا باید که از دل ها بر آید---

  که تا جای خودش پیدا نماید-                           

امید واریم دعا های ما رد نگردد ---

وطنداران ما گرفتار همه این ذلت نگردد                          

همه شان دائمی شاد باشند       

 همه از غصه ها آزاد باشند.

 

 

 

                                    چرا در کشور ما صلح وامنیت گم گشته؟

 

 

چرا دائم ماملت خار وپریشانیم ___ چرا همیشه همه ما بدینسانیم

 هنوز هم در جهان مردم آواره وسرگردان ---

چرا قومی پریش وپاشانیم 

 اگر پرسد کسی درکشور شما چرا هنوز جنگ است؟       

    به والله قسم میخورم کسی از مانمیدانیم 

چرا جان اطفال معصوم مارا میگیرندُ؟

  مگر نه اینکه همه ما افغان ومسلمانیم؟

 بنی آدم اعضای یک پیکر اند        

 مگر نه اینکه همه ما فرزندان انسانیم؟

 چرا در کشور ما امنیت وصلح گم گشته**

اگر چه گوهر پاکش را همه جویانیم؟

همیشه دست نیاز ما جانب او است**

همیش رحمت ولطفش را همه خوا هانیم.

 

 

                                  زمستان کابل: 

 زمستان برف دارد گل ندارد --- - مگر برفش امیدی گل بیارد 

غریبان شهر ما مسکن ندارند--- همه با لطف او امید وارند 

 اگر همت کنند سرمایه دارند--- زمستان بر غریبان نیز آسان گذارد 

  اگر از درد همنوعان بی غم تو باشی – نباید اسم تو انسان گذارند

که انسانیت در هیکل وجسمت نجویند--- حقیقت در ضمیرت واگذارند

 زمستان میگذرد بادرد وسختی 

  زغالان با روسیاهی همچنان  باقی بمانند

 

                       زمستان  در نظام آفرینش:

  زمستان وقت خواب گل های خداوند ---

سپیدی  رنگ برف ها دل را می ربایند

 درختان وگیاهان  همه در خواب رفتند---  مثال اینکه جان با حق سپردند

  رسد روزی دیگر فصل بهاران---- در آن بازی کند گل با گیاهان

  فراموش می شود فصل زمستان --- شروع گردد حیات نو بهاران

 همه اینها از آیات خدایند--- یکی پشت دیگر دارند می آیند

  اگر بینی آیات خدا را با بصیرت --- یکا یک با تو میگویند اسرار خلقت

  در این عالم هیچ چیزی بی نظم وعبث نباشد --

- نظام آفرینش هیچ پیش وپس نباشد

 

 

باعرض احترام سید محمد خیرخواه

 

کرامت ذاتی انسان در قرآن کریم:

                               بسم الله الرحمن الرحیم.

                               کرامت ذاتی انسان در قرآن کریم

 

طوریکه از منابع اسلامی ( قرآن وسنت) دانسته میشود اسلام آمده تا برای بشریت جامعة ایده آل و مدینة فاضله، اخوت و برادری عدالت و آزادی، نیکی و دوستی تساند و همکاری علم و آگاهی عبادت و معرفت را به ارمغان بیاورد و به بشریت اعلان کند که احترام و فضیلت انسان در انسانیت او است نه در رنگ، نژاد، قبیله، قوم، طایفه، طبقه، ثروت، منصب، دارایی و غیره او، و اسلام میخواهد تاجامعه ونظامی  را بسازد که بر پایة همین ایده ها و اندیشه ها استوار بوده و حقوق همة انسانها را بر همین اصل و مبنا پی ریزی کند. چنانچه قرآن کریم دربارة فضیلت ذاتی انسان در سورة اسراء چنین ارشاد می فرماید: (ما انسان را ارجمند و گرامی آفریدیم او را در خشکی و دریا پراکنده ساخته و از نعمت های پاکیزه روزی اش دادیم و بر بسیاری از مخلوقات دیگر برتری اش بخشیدیم.)1       

طوریکه که میبینید قران کریم فقط به اصل و گوهر انسان، کرامت و فضیلت داده بدون در نظرداشت ملیت قوم، طایفه، نژاد و رنگ خاصی و همة افراد بشر را از نظر اینکه انسان اند و در انسانیت با هم شریک هستند مورد خطاب خود قرار داده و فضیلت و کرامت انسانی را برهمة ایشان ارزانی گردانیده است نه بر قوم و طایفه و ملت و گروه خاصی. چنانچه این اصل را پیامبر اسلام«ص» عملاً در ساحة عمل به اجراء درآورده. بلال غلام سیاه حبشی و سلمان فارسی را در کنار خود و یاران فداکار و با وفای خویش قرار داده و از جملة تصمیم گیرندگان و عضو شورای خود ساخته و مقام شامخ مؤذن بودن در اسلام یا به تعبیر دیگری سخنگویی از دین را به او سپرده و ابوجهل و ابولهب را که از سروران قریش و از نزدیکان واقوام پیامبر هم بودند بواسطة کفر و نفاق ایشان مردود دانسته و دست رد به سینة ایشان کوبیده است. البته این خواسته اسلام فقط یک آرزو و تمنای محض نبوده و تنها به یک بحث تئوریک خلاصه نمیشود، بلکه در صحنة عملی به اجراء درآمده و مسلمانان صدر اسلام به این اصل عمل کردند و آنرا در جامعة خویش تطبیق نموده و این ذهنیت در بین امت مسلمه ریشه داشته و میدانستند که انسان دارای حقوق اساسی و آزادی های خدادادی بوده و هست.

قبل از پیدایش ذهنیت (حقوق طبیعی) برای انسان در جهان امروزی کرامت ذاتی برای بشر و اعطای حق  آزادی برای انسان در دساتیر اسلامی بطور شفاف تبلور یافته و کرامت ذاتی برای انسان بحیث یک حق اساسی شناخته شده بوده است. و این تفکر و ذهنیت برای آحاد امت مسلمه در قرن اول هجری قمری موجود بوده که انسانها حق دارند از آزادی های فردی و حقوق اساسی خویش دفاع کرده و نگذارند کسی این حقوق و آزادی های خدادادی آنها را پایمال کند. تا جایی که میدانستند که میتوانند از زمامداران و فرمانروایان خود حق بازخواست و محاسبه را داشته باشند و آگاه بودند که بزرگان جامعه و عامة مردم یعنی رعایا (شهروندان) و حاکمان جامعه هر دو در برابر قانون دارای حقوق مساوی بوده و احدی بر دیگری مزیت وبرتری ندارد.

چنانچه حضرت ابوبکر صدیق «رض» خلیة اول مسلمین خلافت خود را با چنین کلماتی در مقابل مردم آغاز میکند: (ای مردم! بدانید من که زمام امور شما (امت) را به عهده گرفتم هر گز از شما بهتر نیستم. اگر به راه نیک و خیر رفتم یاری و کمکم نمائید و اگر به راه خطا رفتم مرا به راه راست هدایت نمائید و تا زمان از من اطاعت کنید که از خدا و پیغمبرش اطاعت نمایم و هر زمانی که از خدا و پیغمبرش اطاعت نکردم هر گز مرا اطاعت نکنید. )

خلیفة دوم حضرت عمر فاروق «رض» روزی در جمع مسلمین سئوال میکند که ای مردم! اگر کسی از شما از من کج روی ببیند چه خواهد کرد؟ از بین جماعت یکی برمیخیزد و شمشیرش را از غلاف بیرون کشیده و میگوید که با این شمشیر راستت میکنم. حضرت عمر «رض» حمد و ستایش خدای را بجای آورده و میگوید: الحمدلله که در امت محمد «ص» کسانی هستند که کج روی عمر را با شمشیر اصلاح میکنند. این خود نمونه ای از حق آزادی بیان و عقیدة مردم در یک هزار و چهار صد سال پیش در مقابل زمامداران شان در اسلام بوده که قطعاًٌ تا آن زمان تصور این حقوق و آزادی ها در جهان بشریت وجود نداشته است.

نمونة دیگرباز خطبة حضرت عمر «رض» در زمان خلافت ایشان است که روزی خطبة را برای مردم ایراد نمود و در آن مردم را به حقوق ووظایف شان آگاه ساخته و از جمله چنین میفرماید: ای مردم! به خدا سوگند من مامورین و کارگزارانی را بسوی شما نفرستادم تا بر شما ظلم روا داشته و اموال تان را به ناحق تصاحب کنند و یا شما را مورد آزار و اذیت خویش قرار دهند بلکه کسانی را فرستادم تا احکام اسلام و معارف دین را برای شما تعلیم دهند. پس اگر کسی غیر از این رفتار با شما رفتار دیگری داشته و یا عمل خلافی را انجام داده باشد شما حق دارید تا از وی شکایت کرده و تقاص بگیرید. قسم به خدایی که جان عمر در دست او است از وی تقاص شما را خواهم گرفت. دراین هنگام یکی از بزرگان اصحاب بپاخواسته و سئوال میکند ای خلیفة مسلمین ! آیا اگر یکی از فرمانروایان مسلمانان یکی از رعایای خویش را تنبیه کند قصاص خواهد شد؟ عمر «رض» در جوابش گفت: آری به خدایی که جان عمر در دست او است حتماً وی را قصاص خواهم کرد و چگونه قصاص نخواهم کرد؟ در حالیکه خودم به چشم سردیدم که رسول خدا «ص» جان خویش را در مقابل مردم قصاص میفرمودند.   

لذا متوجه باشید که مردم را برای اینکه مطیع شما شوند جور و اذیت ننمائید و از حقوق شان محروم شان نسازید.   

خلیفة سوم حضرت عثمان «رض» در زمان خلافتش به همه مناطق و سرزمین های اسلامی نامه ها نوشته و در نامه های خود تذکر داده بود که در موسم حج سال جاری همه کارگزاران خویش را مورد بازپرسی قرار خواهد داد. کسانی که از آنها شکایتی داشته باشند از آنها خواسته میشود تا در این موسم مراجعه کرده و حضور بهم رسانند. چه خلیفه شنیده است که عده ای از مردم از کارگزاران او شکایت های دارند مبنی بر اینکه دشنام شان داده اند و یا ضرب و شتم شان کرده اند و او حاضر است تا هر شکایتی را از هر مقامی ولو از شخص خودش هم باشد شنیده و به آنها رسیدگی کند. اگر کسی عفو و گذشت نماید به خودش مربوط بوده و اگر خواسته باشد حقوق ان بطور کامل مسترد میگردد و باز خواستش بطور کامل از طرف مقابلش صورت خواهد گرفت.

روع جنسو خلیفة چهارم حضرت علی «رض» که در عدل و داد زبانزد همة امت بود و بواسطة همین عدالتش عده ای از مردم از او به نزد رسول خدا «ص» شکایت کرده بودند که پیغمبر خدا «ص» در جواب همة آنها و تائید حضرت علی «رض» چنین فرمود که علی برادر من است و هر کس مرا دوست دارد باید علی را نیز دوست داشته باشد (من  کنت مولاهُ فهذا علی مولاهٌ) میگویند حضرت علی «رض» به حدی به مسایل بیت المال و امور مسلمین اهتمام میورزید که روزی برادرش عقیل بواسطة احتیاجاتش با مراجعه به او با آهن داغ مورد امتحان و سرزنش قرار میگیرد و بدون اخذ کدام پول و یا مواجبی واپس برمیگردد.

و یا قصة مشهور پسر قبطی مصری در مقابل فرزند عمر و عاص «رض» والی و فاتح آن دیار که از آن چنین حکایت است: فرزند عمر و عاص «رض» والی مصر در مسابقة اسپ دوانی با پسر یکی از رعایای مصر بازنده میشود. پسر والی دست به شلاق برده پسر جوان رعیت را تازیانه میزند. پدر جوان مذکور فرسخ ها راه طولانی بین مصر و مدینه را جهت شکایت از فرزند زمامدار مصر طی کرده تا به حضور خلیفه عمر «رض» میرسد و از زمامدار مصر و پسرش به نزد خلیفه شکایت مینماید. حضرت عمر «رض» نامه ای را برای عمرو عاص و پسرش نوشته و هر دوی شان را احضار میکند.  بعد از حضور ایشان در محضر عام در موسم حج در برابر دید هزاران تماشاگر شلاق را به مرد مضروب و لت خورده داده تا بر سرفرزند پسر والی مصر بعنوان قصاص بکوبد و علاوه میکند که چند ضرب بر سر و صورت عمرو عاص «رض» والی مصر هم بنوازد. پسر جوان مضروب میگوید که مرا فقط پسر والی شلاق زده نه پدرش چرا به او شلاق بزنم، او گناهی ندارد، حضرت عمر «رض» در جواب میگوید: برای اینکه پسرش به اتکاء قدرت پدر خویش چنین عملی را انجام داده است، بعد روی به طرف والی مصر کرده میفرماید:( متی استعبدتم الناس ولقد ولدتهم امهاتهم احرارا) مردم از مادران خویش آزاد بدنیا آمدند از چه وقتی آنهارا برده گان خود گردانیدید ؟اگر میخواهی که دیگر راه طولانی و صعب العبور و پرسنگلاخ بین مصر و مدینه را طی نکرده و راحت باشی بهتر است تا مواظبت کرده نگذاری در سرزمین زیر ادارة تو به کسی ظلمی صورت بگیرد و کسی از دست تو و وابستگانت بمن شکایت نکند، کوشش نما تا بین مردم و خویشاوندانت امتیاز و ترجیحی وجود نداشته باشد. 

شاید عده ای فکر کنند اسلام با این همه بزرگی و عظمت که دارای چنین احکام و دساتیر  و رویه عالیه است، ممکن از نظر اعتقادی و فکری قابل پذیرش برای انسان ها بوده باشد ولی از نظر عملی و اجرایی تحمل آن برای انسانهای عصر ما سنگینی نماید و آنها قادر نباشند تا به آن همه دساتیر عالیة آن عمل کنند. چنانچه از صدر اسلام به بعد، دساتیر و احکام  اسلامی بطور کلی و کامل کمتر جامة عمل بخود پوشیده ، حتی بعضی از ملل اسلامی به دنبال قوانین موضوعة دیگری رفتند که از نظر اعتقادی عظمت قوانین و احکام اسلامی را نداشته است که این سخن با ظاهر جذابش نمیتواند واقعیت چندانی داشته باشد زیرا اساساً اسلام مخالف فطرت و مافوق طاقت و توان انسان قوانینی را وضع نمیکند که از توان انسان بیرون باشد. درست است که در اسلام بی بندوباری و آزادی به معنی بی قیدی کامل آن وجود ندارد و در اسلام خطوط قرمز و مرزهای معینی در همه چیز وجود دارد که انسان مکلف به رعایت آن مرزها و حدود معین میباشد و این خطوط و حدود را میتوان در همه روابط فردی و اجتماعی خانوادگی انسان مشاهده کرد. بطور مثال در اسلام انسان از بهر برداری جنسی محروم نگردیده، ولی آزادی جنسی مطلق هم برایش جایز نیست که هرچه دلش  خواست و هوای نفس و خواهشات شهوانی اش تقاضا کرد آن را عملی سازد و ممنوعیتی  برایش وجود نداشته باشد. و یا کسب مال و ثروت که خدا مال را برای انسان بصیغة خیر تعبیر کرده چه انسان برای کسب مال علاقمند است (وانه لحب الخیر لشدید)2 که انسان جمع آوری و کسب مال و ثروت را دوست میدارد، ولی این علاقمندی و دوستی محدودیت و خطوط قرمزی از خود دارد که کسب آن را از راه ظلم، سرقت، رشوت، چور و چپاول و غیره جایز نمیداند و خط مشروع و غیر مشروع برای کسب مال از جملة خطوط قرمز آن گفته میشود.

 بطور کلی میتوان گفت که در اسلام یک حالت اعتدال و انضباط معنوی و اخلاقی حکمفرمایی میکند و از نظر او هر دو طرف افراط و تفریط نا مطلوب بوده بهر طرف که انسان از این دو حالت کشانیده شود از راه اعتدال به صوب انحراف کشیده میشود. لذا میبینید حتی عبادت و ریاضت مطلق را اسلام نستوده و از صوم و صال (روزه دائمی) پیروانش را منع کرده و تحریم مشروعات و طیبات زندگی را برپیروانش جایز ندانسته(2)  جوگی گر ی و مرتاض گری را حرام قطعی میداند. عبادات اسلامی را با مناسک و طرز خاصی (منصوصی) برای پیروانش امر کرده، زنار بستن و طناب سیاه برگردن نمودن، تعذیب نفس و به سر و صورت کوبیدن را منع مینماید. استفاده مشی (ازدواج) را نسبت به تجرد ترجیح داده و پیروان خویش را بر آن تشویق و ترغیب نموده استفاده از طیبات و حلال های خداوندی را امر کرده و زینت های زندگی را حرام و ناجائز نمی شمارد، ولی غرق گردیدن افراطی انسان در لذات و شهوات زندگی و فراموش ساختن خویشتن خویش به حدی که همة وقت را غرق در خوردن، آشامیدن و شهوترانی کردن سپری نموده و از خود و خدا و جامة خویش بریده و به کام شهوات و لذات سقوط کرده باشد را هم نمیپذیرد. لذا میبینید در اسلام در همة امور یک حالت میانه روی (اعتدال و انضباط معنوی) حاکمیت دارد. اسلام نمیخواهد پیروانش انسانهای لات و تنبل، بی تحرک و بی پروا، لمپن و لاابالی باشند، چنانچه قبول ندارد که انسانهای با پرنسیپ، خشک، مقدس مآب، منزوی و گوشه گیر  از جامعه بدور هم باشند. 

اسلام با این طرز روش و برخورد عاقلانة خویش در قبال مردم در مدت اندک زمانی در نفوس و قلوب آنها جای گرفت و راه تأثیر گزاری خویش را بر افکار و ذهنیت مردم و جوامع بخوبی شناخت و در روح و روان انسان ها در داخل جوامع بشری نفوذ خویش را پیدا کرد. توان و استعداد انسانها را مورد نظر و مطالعه خود قرار داده و چیزهای مالایطاق را از ایشان مطالبه نکرده. و به خواسته های فطری و نیازمندی های طبیعی انسان و جامعه ابراز علاقه نموده و انهارا از خود نراند، بلکه به آنها جواب مثبت داد و با همه عظمت، رفعت، طهارت و معنویتی که داشت در عالم فضا باقی نماند بلکه سیر خود را بسوی زمین پیدا کرد و در زمین قابلیت تطبیق پیدا نمود خصوصیات وجودی انسانها را با همه مقتضیاتش مورد توجه و درک همه جانبه خویش قرار داد البته زمانی که انسان دید که در مسیر فطرت حقیقی خویش قرار گرفته و نیازمندی های طبیعی و غرائز انسانی او در پرتو دساتیر و احکام این چنینی اسلام مطابقت مینماید لزوماً به این دین گردن نهاد و از او پیروی کرد و عملاً استعداد های خدادای خویش را برای تکامل زندگی انسانی خویش مورد بهره برداری بیشتر قرار داد. 

چنانچه بیش از یکهزار و چند صد سال از عمر اسلام عزیز میگذرد و هنوز این دین، هر روز نسبت به روز دیگر روبه پیشرفت و توسعه است و در جهان امروزی ما پیروان بیشتری را به خود پیدا کرده. نه تنها پیروان سنتی و ارثی بلکه انسانهای متفکر و اندیشمندی که با فکر و اندیشة خویش راه اسلام را پسندیده و برگزیده اند که اگر این جریان به همین منوال تعقل و اعتدال به جلو رود امیدواری زیادی است که همه جهان را روزی اسلام زیر پوشش نورانی خویش قرار دهد. ولی اگر خشونت طلبی ها، افراطگرایی ها، خودکشی ها، ماجراجویی ها و انزواگری ها جای تعقل و برخورد اندیشمندانه را بگیرد و به جای منطق و استدلال راه جنگ و خشونت گرایی انفجار و انتحار پیشه شود یقیناً به آن اهداف و آرمان اصلی اسلام که همانا تکامل انسان و سیر او (الی الله) است نخواهد رسید و در بین راه به مشکل خواهد ماند و به گفتة شاعر که میگوید : ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی  - کاین ره که تو میروی به ترکستان است.

منابع :

-        سورة اسری آیه 70

-        سیرة خلقاء راشدین

-        سوره عادیات آیه 8

-        سورة اعراف آیه 32

-        حدیث شریف به روایت صحیح البخاری 

 

باعرض حرمت

    

سید محمد خیر خواه

 

 

 

 

بمناسبت میلاد پیامبر بزرگ اسلام (ص)بسم الله الرحمن الرحیم. (بمنا

بسم الله الرحمن الرحیم.

(بمناسبت میلاد پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم)

  

سیره رفتار وگفتار  نیک پیامبر اسلام(ص) بهترین الگو و اسوه حسنه برای مسلمانان است

(ولکم فی رسول الله اسوه حسنه) از جمله خصال نیکوی پیامر اسلام(ص) یکی این بوده که شخص پیامبر(ص) خود در مجالس غم و شادی مردم وحتی مجالس غم و شادی غیر مسلمانان هم شرکت میکردند. از مریض های آنها عیادت نموده به جنازه آنها حضور پیدا میکردنداز وفود و جماعاتی که بعنوان سفیر و نماینده به حضور پیامبر (ص) می آمدند استقبال نموده. دروازة خانة ایشان به رخ عموم مردم باز بوده و با همه مردم به نیکی و حسن سلوک رفتار مینمودند، تا جائی که حتی بعضی از افراد نمیتوانستند آداب اولی معاشرت با جناب پیامبر(ص) را نیز رعایت نمایند. که قرآن کریم از رفتار آنها در مقابل پیامبر(ص) در سورة حجرات آیه دوم چنین یادآوری میکند:   

(ای مؤمنان! بلند مکنید آوازهای تان را بالای صدای پیامبر و درشت با او سخن مگوئید، مانند سخن گفتن بعضی شما با بعضی دیگر تا اینکه اعمال شما ضایع نشود در حالیکه شما نمیدانید)[i]  

تأثیر این روش و سیره نیکوئی پیامبر اسلام «ص» را در زندگی شاگردان مکتب پیامبر اسلام بخصوص مسلمانان صدر اول اسلام به خوبی میتوان مشاهده کرد تأثیر تربیه و پرورش مکتب حیات بخش پیامبر(ص) در ایشان  چنان قوی و مؤثر بوده است که معنویت دینی در تمام ابعاد زندگی ایشان حاکمیت داشته و جای کمبود و کمتر انتقادی در نحوة رفتار شان با دیگران را باقی نمیگذاشته چنانچه قصه مشهور شکایت پسر قبطی از پسر عمر و عاص والی مصر که بحضور خلیفه دوم حضرت عمر فاروق داشته نمونة خود از جمله همین روش و سلوک حسنه و پسندیده بوده است. طوریکه پسر قبطی در این شکایت خطاب به حضرت عمر«رض» کرده میگوید: ای امیرالمؤمنین ! این مرد (پسر عمرو بن عاص والی مصر) به ظلم و ناحق مرا زده و بمن گفته است برو هرچه از دستت برمی آید دریغ مکن و به هر کسی که میخواهی شکایت کنی شکایت کن من از چنین شکایت ها باکی ندارم زیرا من پسر یکی از بزرگان و زمامداران و محترم ترین ها هستم . در این هنگام خشم حضرت عمر «رض» بر انگیخته شده و با عصبانیت به عمرو بن عاص نگاهی انداخته میفرماید:( متی استعبدتم الناس) «از چه زمانی مردم را به صورت غلام و برده برای خود در آورده اید؟ در حالیکه مادران شان ایشان را آزاد به دنیا آورده اند!». و در جای دیگر باز هم در سیرة خلفای راشدین چنین میخوانیم: شخص یهودی از حضرت علی بن ابی طالب «رض» پسر عمو و داماد پیامبر اسلام «ص» به حضور خلیفة دوم حضرت عمر فاروق «رض» شکایت می نماید به اثر شکایت آن یهودی، خلیفة اسلام (حضرت عمر بن خطاب «رض») هدایت میدهد تا مدعی و مدعی علیه یعنی حضرت علی رض و مرد یهودی هر دو به محاکمه به نزدش حاضر شوند چون طرفین دعوا جهت داوری نزد حضرت عمر «رض» حضور پیدا میکنند و هر دوی شان در مجلس می نشینند، حضرت عمر«رض» به حضرت علی «رض» نگاه کرده می  فرماید: ای اباالحسن! کنار مدعیت در یک ردیف بنشین! حضرت علی «رض» زمانی که میخواهد همراه مدعی خود در یک ردیف به مقابل قاضی دادگاه (حضرت عمر«رض») بنشیند علامت ناراحتی از چهرة مبارکش نمایان میگردد. حضرت عمر «رض» (قاضی دادگاه) متوجه این ناراحتی شده چنانچه بعد از ختم محاکمه از حضرت علی «رض» جویای سبب میگردد و میگوید: از اینکه گفتم کنار مدعیت در یک ردیف بنشین ناراحت شده ای؟ حضرت علی «رض» در جواب میگوید هر گز! بلکه از این ناراحت شده ام که رعایت مساوات در محاکمه بین من و مدعی من نگردید و مرا نسبت به او فضیلت و اکرام کردی و بعنوان لقب و کنیه ام (ابالحسن) یادم کردی که این خود یک نوع تفضیل و برتری نسبت به طرف مقابل من محسوب میگردد و از این تفضیل و عدم مساوات طرفین دعوا در محکمه ناراحت گردیدم. اینها همه نمونه های از برخوردهای شاگردان مکتب اسلام و خلفای راشدین و ائمه دین نسبت به مردم بوده که در چنین مواقعی و موضوعاتی حتی همکیشی هم در نظر گرفته نمیشود، فقط بعنوان مردم با رعایت عدالت اسلامی و شواهد و ادلة شرعی و محکمه پسند داوری و قضاوت صورت میگیرد. هیچ نوع ارتباطات دینی، قومی، مقامی و شخصیتی هیچ کدام آن در اینجا سودی ندارد. [ii]   

از اینها گذشته خود قرآن کریم کیفیت و نحوة برخورد و معامله مسلمانان با غیر مسلمانان را در قرآن کریم در سورة ممتحنه چنین بیان کرده و میفرماید:

(خداوند شما را باز نمیدارد از اینکه نیکی و بخشش نمائید با آنانی که به سبب دین با شما نجنگیده اند و از شهر و دیار تان شما را بیرون نرانده اند، هرآئینه خداوند عادلان و نیکوکاران را دوست میدارد. مگر خداوند شما را نهی میکند از دوستی ورزیدن با کسانی که بخاطر دین با شما جنگیده اند و شما را از شهر و دیار تان بیرون رانده اند و برای اخراج شما از دیارتان پشتیبانی کرده و یاری داده اند خداوند از دوستی با چنین اشخاصی شما را بر حذر میدارد کسانی که چنین اشخاصی را به دوستی انتخاب کنند آنها نیز ظالم و ستمگرانند.)[iii]     

میبینید قرآن کریم در این آیة شریفه به مسلمانان هدایت میدهد، تا با مخالفین دینی خود که در حال جنگ نباشند با عدالت و نیکی معامله و رفتار نیک داشته باشند و مسلمانان را توصیه میکند که نیکی و احسان خویش را از آنان دریغ نکنند و با آنها به خوبی و نیکوئی رفتار نمایند. مگر کسانی که با اسلام و مسلمانان کینه توزی و عداوت دارند و با مسلمانان در حال جنگ و ستیز اند، آنها را از این قاعده و قانون استثناء گردانیده و با آنها (مقابله به مثل) را جائز میشمارد. و بطور کلی اسلام پیروان خود را نه تنها با انسانهای که همکیش و هم عقیده آنها نیستند به حسن سلوک و رفتار نیکو و پسندیده و محبت آمیز توصیه و سفارش می نماید بلکه اسلام پیروان خود را با همه موجودات عالم که مخلوق خالق یکتا و توانا هستند توصیه به محبت و مهر ورزی نموده چه در حقیقت از نظر اسلام انسان فاقد عطوفت انسانی و ارزش معنوی بمنزله تکه چوب و یا پارچه سنگی بیش نبوده چه انسان تنها عبارت از مشتی گوشت، خون، پوست و استخوان نیست بلکه جوهرة اصلی و حقیقت ذاتی انسان آن گوهری است که در درون انسان نهفته است و آن عبارت از جوهرة انسانی او است که باالوسیلة آن احساس میکند ، مهر میورزد، متأثر میشود، با انسانهای همنوع خود طرح دوستی میریزد و با آنها همنوایی میکند. با غم و درد ایشان  خود را شریک و سهیم میداند، با شادی ایشان شاد و با اندوه شان اندوهگین می شود که انسان دارای چنین گوهر انسانی و قلب رئوف رحمانی نه تنها با انسانهای همنوع خود دوستی و مهر می ورزد بلکه با همه جانداران عشق و محبت دارد و رعایت حال همه را میکند. از رسول خدا«ص» روایت شده است که به اصحاب شان فرمودند: بهشت آغوشش را به روی زن بدکاره ای که سگی را از تشنگی نجات داده باز گردانید و آتش دوزخ هم درهایش را بر روی زنی که گربه ای را زندانی کرده بود تا مرد نیز گشاده است زیرا آن زن نه خود به گربه غذا میداده تا سد جوع کند و نه او را رها میکرده تا برای خود از گوشه و کناری غذایی پیدا کند. گویند حضرت علی کرم الله وجهه زمانیکه قاتلش (عبدالرحمن بن ملجم) توسط مردم دستگیر شد، مردم را توصیه به مدارا با وی کرد. که ابن ملجم بعد از ضربت شمشیر بر فرق حضرت علی در جای نماز بر روی مردم هم شمشیر کشیده بود تا اینکه «مغیره بن نوفل» یک تن از یاران حضرت علی «رض» که مردی قوی و شجاع بود قطیفة را بر سر و روی قاتل افکنده و او را بازداشت و دستگیر نمود که بعد از دستگیری (ابن ملجم) مردم نزد حضرت علی «رض» رفتند و از ایشان پرسیدند که با ابن ملجم چه کنند؟ حضرت علی فرمودند: اگر زنده بمانم سر و کارش با من باشد و اگر با این ضربت از دنیا بروم کارش با شما باشد. اگر خواستید فقط با یک ضربت وی را قصاص کنید و یک ضربت به وی بیش نزنید و اگر عفو کنید به تقوی نزدیکتر است.[iv]  

این همه مهربانی و عطوفیت انسانی ، زائیدة ایمان و گوهر انسانی یاران پیامبر اسلام «ص» بوده پیامبری که همیشه پیروانش را به محبت و مهرورزی با دیگران سفارش و توصیه کرده و میفرمود: با آنانی که در روی زمین اند محبت و مهربانی نمائید تا سبب رحمت و عطوفت ذاتی گردید که در آسمانها وزمین نیز مسلط است.[v]

باعرض حرمت سید محمد خیرخواه.

 

             



[i] . قرآن کریم سورة حجرات آیه دوم 

[ii] . سیرة خلفاء راشدین 

[iii] . قرآن کریم سورة ممتحنه آیه 8-9

[iv] . کتاب الایمان و الحیات یوسف قرضاوی

[v] . حدیث شریف متفق علیه 

تعصب از دیدگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی:بسم الله الرحمن الرحی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تعصب از دیدگاه مولانا جلال الدین محمد بلخی

   

     

  1- تعصب از ریشه عصب و عصبانیت  بمعنی تشدد خشونت وجزم اندیشی برخلاف تسامح و مدارا گرائی تعبیر شده که شخص متعصب  نمیتواند اندیشه وتفکر مخالف خود را بپذیرد بلکه همیشه برحق بودن خودو باطل بودن دیگران اصرار میورزد مولوی جلال الدین محمد بلخی تعصب را در مثنوی معنوی خود  چنین بیان کرده میگوید

                           سختگیری وتعصب خامی است

     تاجنینی کار خون آشــــامی است

  

مولوی این سخن را در قصه اختلاف مردم که در شناسائی فیلی که در یک تاریک خانه بوده و جهت شناسائی آن هر یک از مردم با لمس جزء از بدن آن او را به زعم خود تعریف میکرده اند

در دفتر سوم مثنوی خود چنین بیان میکند:  

  

پیل اندر خانۀ تاریـــــک بود            

عرضه را آورده بودندش هُنـود

از برای دیدنش مردم بسی            

اندر آن ظلمت همی شد هرکسی


دیدنش باچشم چون ممکن نبود           

اندرآن تاریکیش کف می بسود

آن یکی را کف به خرطم اوفتاد     

گفت همچون ناودان است این نهاد

آن یکی را دست برگوشش رسید       

آن به او چون بادبزن شـــــد پـدید

آن یکی را کف چوبرپایش بسود       

گفت شکل پیل دیدم چون عمــود

آن یکی برپشت او بنهــــاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بوداست

همچنین هریک بجزوی که رسید

           فهم آن میکرد هر جــــا می شنید

ازنظر گه گفت شان شد مختلف    

آن یکی دالش میگفت وان دیگر الف

در کف هر کس اگر شمعی بودی  

اختلاف از گفت شان بیرون شـــدی

 

خلاصه حکایه مثنوی را چنین میتوان بیان کرد: فیلی در یک تاریک خانة تاری بوده که برای شناسائی اوزمانیکه هرکس از مردم به جزء از بدن او دست میزدند از نظر خود پیل را  تعریف میکردند که یکی میگفته پیل ماننده ناودان است چون او خرطم فیل را لمس کرده وآن دیگری که دست برپشت پیل زده آن را تخت روان تصور کرده و آن دیگری که گوش فیل را لمس کرده آن را بادبزن دانسته و آنکه پای فیل را لمس کرده آن را ستون تصورمینموده است البته علت همه این برداشت های ناقص و ناکافی (از هیکل وجسم فیل) تاریکی (جهل) بوده که در فضای تاریک خانه موجود بوده که اگر روشنی ( علم ) شمع کوچکی در آن تاریک خانه موجود می بود این همه اختلاف نظر در میان مردم بوجود نمی آمد که مولوی خود به این روشنائی چنین اشاره کرده و میگوید:  

           

در کــــف هرکــس اگرشمع بـــودی 

اختلاف از گفتشان بیرون شدی  

در نتیجه از حکایه مثنوی چنین معلوم می شود که تعصب در اصل ریشه در جهالت و نادانی انسان داشته که مولوی بعد از بیان ریشه اصلی تعصب در ادامه به مقصد ومرام خود باز میگردد و میگوید:      

 

هوش را بگذار وآنــــــگه هـــوش دار

  گوش را بربند وانگه گوش دار

نه نگویم زانک خــــامـــی تــــو هنوز

     دربـــهاری تو ندیدستی تموز

این جهان همچون درخت ای کرام

ما برو چون میــــوه هـــای نیم خام

سخت گیرد خامــــها مــرشـــــاخ را

زانکه در خامی نشــــایــد کاخرا

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان

  سست گــیرد شـاخ ها را بعد ازآن

چون ازآن اقبال شیـرین شد دهـــان

  سرد شد بر آدمی مــــلک جـــهان

سختگیری وتعــصب خامی است

تاجنین کار خـــــون آشـــامی است

  

مولوی در این حکایه شخص خام و متعصب را به میوه های نا پخته وخام شبیه میداند که هنوز به پختگی کامل خود نرسیده  است از این جهت ماننده میوه های ناپخته که شاخ های درخت را محکم گرفته وخود را به آن چسپانیده و جدائی از شاخ های درخت را نابودی خود فکر میکند شخص متعصب هم نظیر آن بوده بر خلاف میوه هـــای پـــــخته ورسیده که وابستگی خود را به شاخ های درخت دیگر احساس نمیکنند که مولوی میوه های پخته را چنین وصف کرده میگوید:   

    

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان

         سست گیرد شاخ ها را بعد از آن

          

انسان وارسته و  عاقل از نظر مولوی ماننده میوه های پخته بوده که به زرق و برق های ظاهری و روش های غلط و نادرست اصرار نورزیده و زمان اثبات حق آن را می پذیرد که در ادامه مولوی انسان پخته را ماننده میوه پخته چنین وصف میکند:     

 

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان

          سست گیرد شاخ ها را بعد از آن

چون از آن اقبال شیرین شد دهان

               سرد شد بر آدمی ملک جهان

سخت گیری وتعصب خامی است

            تاجنینی کار خون آشــــامی است    

در فرد اخیر این مثنوی مولوی انسان متعصب را شبیه جنینی که در شکم مادر خود بوده و از خون تغذیه میکند و هنوز بپختگی و رشد خود نرسیده شبیه میداند بمصداق تجارب حاصله که امروز ثابت می سازد که ریشه خامی و تعصب برعدم رشد و بلوغ فکری انسان نهفته است چنانچه اگر رشد وتحول مثبت وسازنده در مغز وفکر انسان بوجود نیاید و مغز انسان همدوش بادیگر اندامها  واعضای وجودش رشد مناسبی نکند ، تحول مثبتی را نپذیردو یک حالت انجماد و ایستا را داشته باشد و در حالت انجماد مطلق باقی بماند، ماننده مغز طفل کوچکی که خودش هر روز از نظر سنی  وجسمی رشد کرده ولی مغزش متعادل با اعضای دیگر وجودش رشد متعادلی نمیکند و در یک حالت ایستا باقی می ماند و هرچه اندام های دیگر وجودش رشد میکند مغز آن به همان حالت اولیه باقی مانده ماننده انسانهای عقب ماندۀ ذهنی که هر چند از نظر جسمی بزرگ میشوندمگر ، مغز شان مغز همان طفل کوچک بوده ورشد متوازن و متکاملی ندارند که بعضاً میبینید بعد از کمال رشد فیزیکی و باداشتن هیکل بزرگ وکلان آنچنانی هنگام صحبت وگفتگوحرف های کودکانه ونامتناسب به سن وموقعیت خویش به زبان میرانند که خود نمونۀاز عدم رشد و یا رشد نامتعادل فکر ومغز ایشان با سایر اعضای فیزیکی وجود آنها را نشان میدهد.

البته این رشد نامتعادل سبب بروز مشکلات غیر طبیعی در مسیر زندگی فردی واجتماعی  انسان و جامعه نیز میگردد و این مشکل زمانی بغرنج و بزرگ میشود که اشخاص دارای مشکلات مغزی این چنینی ، نه تنها تصمیم گیرنده سرنوشت شخص خود بوده باشند بلکه تصمیم گیرندگان سرنوشت جامعه وملتی هم گردند. ضعف این بلوغ فکری ورشد ذهنی زمانی بیشتر درک میشود که در سطح بالا جامعه ای به کمبود ویا نبودچنین رشد فکری مواجه گردد. این مشکل زمانی حاد خواهد شد که افراد دارای مغز کوچک بدون رشد ذهنی وبلوغ فکری خواسته باشند برداشت های ناقص ونارسای خود را از مسایل عمدۀ اجتماعی وسیاسی جامعه به منزلۀوحی منزل غیر قابل تعدیل و تغییر تلقی کرده و چنین افکاری را به زور برجامــــعه بقـــبولانند که درآن صورت وای بر حال چنین جامعه خواهد بود!   

سید محمد خیرخواه  


 

 


آشنائی باشخصیت دانشمند بزرگ قرن شیشم جهان اسلام:آشنائی با شخصیت

 

 

آشنائی با شخصیت دانشمند بزرگ قرن شیشم هجری قمری جهان اسلام:

 

   امام فخر رازی متولد 544 ومتوفی 606 هجری قمری(*

 

استاد خلیل الله خلیلی در کتاب آثار هرات خود در باره امام فخر رازی چنین می نویسد: 

فروغ روشن و رخشانی که کران تا کران محیط را مشعشع و نورانی نمــود، روح توانا و نیرومندی که اقلیم معارف و معالم را به انفاس مسیحی زندگانی جاوید بخشود، به عبارت زنده تر، نخبه ترین عنصر صالحی که با حربه عقل و دانش، در ساحهء وسیع معقولات مبارزه کرد. اولین روح شجیعی که پردهء خفا، از عارض غوامض اسرار دیانت مقدس اسلام به تحریک سر انگشت برهان و استدلال برافکند،  او کسی نبود بجز از حضرت امام فخر رازی.(رح)

 هرباری که از نــوابغ علمای حقیقی عـــــالم اسلام، تاریخ و تذکره ها نام برده می شود، در هــر جا این عنوان گرامی با تبجیل و ستایش قویمی یاد شده و همچو ستارهء سرخ و آتشینی در افق مولفات تاریخی ما عرض اندام می نماید. به قول ابن خلکان ( که برتر از او اسنادی به دست نمی آید ) ولادت با سعادت امام فخر رازی در ری واقع شده و از آنجا در خوارزم و تمام دیار ماوراء النهر و خراسان رفته ، به تحصیل کامل تری به هرات تشریف آورده وتا اخیر عمر خویش در آنجا باقی مانده اند.  (1)

امـرای غوری و بخصوص شهاب الدین و غیاث الدین غوری قــــرازی کــــه شایسته شان بلند و معارف ارجمند حضرت مولانا فخر الدین رازی بود، در رعایت و احترام حضور شان پرداخته و عنوان علمی شیخ الاسلامی را که مستحق آن بودند، در هرات برایشان عطا کرده اند. مسجد جامع هرات که در آن وقت بناء یافته وآماده بود برای درس و افادات حضرت مولانا اختصاص داده شد و هرات جولانگاه روحیات علمی وادبی شان بوده است.

کتب و مولفاتی که در هر علم نوشته اند، هنوز بـــه طور صحیح احصاء نشده، اما همان قسمتی را که ابن خلکان تشریح می دهد و در دستگاه شهرت و استفاده عموم نیز واقع شده، از این قرار است: تفسیر قرآن کریم، تفسیر سورهء فاتحه، کتاب مطالب و نهایت العقول در علم کلام، کتـــاب اربعین، کتــاب المحصل، کتاب بیان و برهان در رد اهل زیغ و طغیان، کتاب مباحث المادیه فی المطالب المعادیه، کتاب تهذیب الدلایل و عیون المسایل، کتــــــاب ارشاد النظار فی لطایف الاسرار، کتاب اجوبته المسایل و تحقیق الحق، کتــــاب الزبده و المعالم ، کتاب بمحصول و معالم در فقه ، کتــاب ملخص در حکمت ، شرح کتاب ابن سینا، شرح عیون الحکمه ، شرح اسماء الحسنی، شـــرح مفصلی در نحو بالای زمخشری، شرح الوحیز، کتاب سرّ مکنون کتاب مختصر در عجایز و مواخذات کتاب شرح کلیات قانون ، کتاب علم فراست و کتاب مناقب شافعی وغیره.. 

ابن خلکان می نویسد: هر کتابی را که امام فخر رازی تالیف می کرد، در همان وقت به اقطار بلاد اسلام تقسیم شده و در معرض استفاده واقع می گردید. در شیوه بیان به آن درجه سوز و تاثیر داشت که هیچ کس نمی بود که خواه به مواعظی که به زبان عربی می فرمودند و خواه در نصایحی که به لفظ فارسی بیان می کردند، نمی گریست. در هرات بسیاری از اهل مذاهب به خدمتشان رسیده و از انجمنهای علمی و ادبی شان استفاده کرده اند.  

نام اصلی ا یشان محمد، کنیت شان ابو عبدالله پسر عمر بن حسین بن حسن بن علی می بــــاشد. ولادت با سعادت شان به قول ابن خلکان در 25 رمضان 544 و یا 534 قمری واقع شده، اما آتشکده، 556 می نویسد: و {وفاتشان} در روز دوشنبه عید فطر سنة 606 هجری قمری در شهر هرات واقع شده و در آخر روز مذکور در کنار شمال غربی بیرون شهر، به قریه ای که در آن وقت مزداخان می گفتند، به آغوش خاک سپاریده شده اند. 

امام فخر رازی در مذهب امام شافعی رحمته الله علیه بوده و تمامی مجاهداتشان به منطق و برهان مستند است. با این همه کثرت مشاغل ، طبیعت شعری نیز داشته و اشعار غرایی در عربی و فارسی از خود به یادگار گذاشته اند. که اینک نمونه از شعر عربی و فارسی شان را در اینجا می آوریم:  

نمونه از شعر عربی ایشان:

نهایة اقدام العقول عقال                          و اکثر سعی العالمین ضلال  

و ارواحنا فی وحشة من جسومنا              و حاصل دنیا اذی و وبال

و کم نستفد من بحثنا فی طول عمر نا       سوا ان جمعنا فیه قیل و قال

و کم قدرئینا من رجال و دولة                             فبادوا جمیعا مسرعین و زالو

و کم من جبال قد علّت شرفاتها                رجال فزالو و الجبال جبال  

 

نمونه دری (فارسی ) شعر شان:

از جمله اشعارشان رباعی ای که به کتیبه مزار شان نیز نوشته شده است از اینقرار است:

هر گز دل من ز علم محروم نشد                کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد

هفتادو دو سال فکر کردم شب و روز            معلومم شد که هیچ معلوم نشد

 

نمونه دیگر:

اگر با تو نسازد دشمن، اى دوست!

تو می باید که با دشمن بسازى

گرت رنجى رسد مخروش و مخراش

توکل کن به لطف بى نیازى

وگرنه چند روزى صبر فرما

نه او ماند، نه تو، نه فخر رازى

-------------------------------------------------------------------------------------------------

 باعرض ارادت سید محمد خیرخواه