دیوانه وهوشیار:
خطاب بنمود دیوانه را زرنگی
به او میگفت حرف های قشنگی
وگر از عالم دیوانگی بر آئی
تومیگردی بما عزیز وسر بلندی
ولی دیوانه بود در عالم خویش
نمیکرده به حرف هایش درنگی
در این دنیا بهتر بود دیوانه زیستن
وگر نه رو برو گردی با گرگ ها وپلنگی
چنان گرگ ها ودرنده خوها -
زبس بلعیده اند گردیده هر یک نهنگی
که هر چه میخورند سیری ندارند -
مگر چشم شان را پر کند خاک گور تنگی؟