پیر مرد دور افتاده...

                                                     پیرمرد دور افتاده :

پیر مردی بود در دور افتاده کوی

بالباس ژولیده وانبوه موی  

بوده دائم مشغول باکشت وکار

لحظه ای در جای خود نگرفتی قرار

 از قضاء چند روزی اوبیمار شد

  لاجرم فارغ هم از کشت وکار شد 

با تاسف در قریه داکتر موجود نبود

 جان پیر مرد هر روزه میگردید کبود  

با الاخیره پیر مرد جان باحق سپرد 

 بعد رنج طولانی آن بیچاره مرد

 گر به قریه داکتر و بیمار خانه بود

 پیر مرد را ممکن تداوی مینمود  

لیک با تاسف داکتر دارو وراه

 هر سه آن موجود نبوده در آن ولا

 زندگی بیشتری ما باشد چنین

 جهل . بیماری ومرگ اند درکمین 

جنگ تنها با دشمن ظاهری نیست

دشمن اصلی تو میدانی که کیست ؟

 جهل ونادانی دشمن اصلی توست

 جنگ باید کرد با دشمن اصلی نخست.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد