مکالمه دیوانه وهوشیار:
====================
خطاب بنمود دیوانه را زرنگی -
به او میگفت حرف های قشنگی
وگر از عالم دیوانگی بر آئی --
تومیگردی بما عزیز شوخ وشنگی
ولی دیوانه بود در عالم خویش --
نمیکرده به حرف هایش هیچ درنگی
در این دنیا بهتر بود دیوانه زیستن –
وگر نه رو برو گردی با گرگ ها وپلنگی
چنان گرگ ها ودرنده خوها
زبس بلعیده اند گردیده اند هر یک نهنگی
که هر چه میخورند سیری ندارند --
مگر چشم شان را پر کند خاک گور تنگی؟