خواجه عبد الله انصاری رح:

خواجه عبدالله انصاری (*

بنقل از تذکرة نفحات الانس (حضرت جامی) که  او راجع به حالات حضرت خواجه عبدالله انصاری پیر هرات چنین نوشته: (حضرت خواجه عبدالله انصاری از اولاد ابومنصور مت الانصاری است که اوشان پسر حضرت ابو ایوب صاحب رحل رسول الله صلی الله علیه و سلم بوده. مت انصاری در زمان خلافت حضرت عثمان رضی الله تعالی عنه با احنف بن قیس به خراسان آمده و در هرات سکونت اختیار نموده. ولادت باسعادت حضرت خواجه از قراری که خودشان تعیین نموده اند (نفحات ص 230) در شام دوم شعبان سال 376 هجری قمری به فصل بهار در هرات واقع شده و به حیث یک آموزگار حقیقی سعادت و بختیاری گلزار هرات را طراوات بهار ابدی بخشیده بوده است

حضرت خواجه اوقات عزیز زندگانی را به تحصیل علوم شرعیه و بالخصوص علم حدیث و ادب گذرانیده، تربیت روحانی از خواجه ابوالحسن خرّقانی و خواجه عبدالله طاقی قدس الله سرّهما اندوخته اند. عمر شریف شان به هشتاد و چهار سال و چهار ماه و بیست روز بالغ شده  و در سال 481 هجری قمری بهار با سعادت هرات از وفات حسرت آیاتشان خزان گردیده و از این محیط رحلت فرموده اند.(انا لله وانا الیه راجعون) 

حضرت خواجه در زبان عربی و فارسی هر دو ملکه تامی صاحب بوده در نظم و نثر آثار زنده و درخشانی داشته که بعد از ایشان باقی مانده است ماننده الهی نامه، تفسیر قرآن کریم، گنج نامه، طبقات، منازل السایرین و غیره.

شهرت و اقتدار، وعلو منزلت و مقام معنوی حضرت خواجه چه در سلسلة بزرگان و چه در طبقة شعرا و ادباء ووارستگان موقعیت بسیار شامخ و بزرگی را احراز کرده، اثار آبدار نظمی و نثری شان خواه در کشور هاوجوامع اسلامی و خواه در غیر آن در جاهای مختلف به کرات به طبع رسیده و باعث ازدیاد ارادات ارادتمندان علوم ادبی ووارستگان وارادتمندان شان گردیده است. آثار حضرت خواجه در زبان فارسی و عربی روح جداگانه و سبک مخصوصی دارد. در اشعار غزلیات غرّا، رباعیات سوزان، قصاید بلند و در نثر جملات مسجّع و مقفّی و در حال رعایة سجع و قافیه معنویت ومفهوم روان و درخشانی را به آنها داده  است که اینک نمونه ای از نظم و نثر حضرت خواجه انصار (پیر هرات) را در اینجا مختصرا اشاره می. نمایم ) نمونه از

مناجات ایشان:

ای ز دردت خستگان را بوی درمان آمده

یاد تو مر عاشقان را مونس جان آمده

صد هزاران همچو موسی مست در هر گوشه ای

رب ارنی گو شده دیدار جویان آمده

صد هزاران عاشق سر گشته بینم پُر امید

بر سر کوی غمت الله گویان آمده

سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده

دیده ها بینم ز درد عشق گریان آمده

عاشقانت نعره الفقرُ فَخری می زنند

بر سر کوی ملامت پای کوبان آمده

پیر انصار از شراب شوق خورده جرعه ای

همجو مجنو ن گرد عالم مست و حیران آمده

 

رباعیات خواجه عبدالله انصاری

بازی بودم پریده از عالم راز

باشد که برم ز شیب صیدی به فراز

اینجا چو کسی نیافتم محرم راز

زان در که در آمدم برون رفتم باز

یا رب ز شراب عشق سرمستم کن

یکباره به بند عشق پا بستم کن

از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن

وز عشق خودت نیست کن و هستم کن

خاک آدم هنوز نابیخته بود

عشق آمده بود، در دل آویخته بود

این باده چو شیرخواره بودم، خوردم

گوئی می و شیر با هم آمیخته بود!

 

پیوسته دلم دم به رضای تو زند

جان در تن من نفس برای تو زند

گر بر سر خاک من گیاهی روید،

از هر ورقش بوی وفای تو زند

 

نمونه از نثر خواجه عبدالله انصاری رح :

الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود، زیرا که از تو نیکی آید و از عبدالله بد. 

الهی! ابوجهل از کعبه می آید و ابراهیم از بتخانه، کار به عنایت بود، باقی بهانه. 

الهی! دُر اصطفی در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی. از روی ادب ما بد کردیم، در حقیقت فتنه تو انگیختی.  

الهی! کاسنی اگر تلخ است از بوستان است و عبدالله اگر مجرم است از دوستان است. 

الهی ! تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی، واز ادراک عقل مصونی ، نه مُدرک عیونی ، کارساز هر مفتونی ، و شادساز هر محزونی ، در حکم ، بی چرا ، ودر ذات بی چند ، ودر صفات بی چونی.

الهی ! در جلال ، رحمانی ، در کمال سبحانی ، نه محتاج زمانی ، ونه آرزومند مکانی ، نه کسی به تو ماند ، ونه به کسی مانی ، ،

الهی! یکتای بی همتایی ، قیوم توانایی ، برهمه چیز بینایی ، در همه حال دانایی ، ازعیب مصفایی ، از شریک مبرَایی ، اصل هردوایی ، داروی دلهایی ، شاهنشاه فرمانفرمایی ، معزز به تاج کبریایی ، مسندنشین استغنایی ، به تو زیبد ملک خدایی.

الهی! نام تو ، ما را جواز ، مهرتو ، مارا جهاز ، شناخت تو ، مارا امان ، لطف تو ، ما را عیان.

الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را برسرراهی ، مومنان را گواهی ، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.

بارب دل پاک وجان آگاهم ده

آه شب وگریه سحر گاهم ده

 در راه خود اول زخودم بی خود کن

 بی خود چو شدم زخود به خود راهم ده.

الهی! از نزدیک نشانت می دهند وبرتراز آنی ، ودورت پندارند ونزدیکتراز جانی ، توآنی که خود گفتی ، و چنان که خود گفتی ، آنی ، موجود نفسهای جوانمردانی ، حاضردلهای ذاکرانی.

الهی! جز از شناخت تو ، شادی نیست، وجزاز یافت تو، زندگانی نه ، زنده بی تو ، چون مرده زندانی است ، وزنده به تو، زنده جاویدانی است.

الهی! فضل تو راکران نیست ، وشکرتو را ، زیان.

من بی تو دمی قرارنتوانم کرد

 احسان تو را شمار نتوانم کرد

 گربر تن من زبان شود هر مویی

یک شکرتواز هزار نتوانم کرد.

الهی! گرفتار آن دردم ، که تو داروی آنی ، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی، من درتو ، چه دانم؟ تو دانی  تو آنی که مصطفی گفت ، من ثنای تو را نتوانم شمرد آن گونه که تو خود بر نفس خویش ثناگفتی.

الهی ! جمال تو راست ، باقی زشتند ، وزاهدان مزدوران بهشتند!

 در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید       از حال بهشتیان مراننگ آید.

وربی تو به صحرای بهشتم خوانند       صحرای بهشت بر دلم تنگ آید.

الهی! باتو  آشنا شدم ، از خلایق جدا شدم ودر جهان شیدا شدم ، نهان بودم ، پیدا شدم.

الهی!چون آتش فراق داشتی، دوزخ پرآتش از چه افراشتی.

الهی! هرکه تو را شناخت ، هر چه غیرتو بود بینداخت.

هرکس که ترا شناخت جان را چه کند     فرزند وعیال وخانمان را چه کند.

دیوانه کنی هردو جهانش بخشی           دیوانه تو هردو جهان را چه کند.

الهی! از کشته تو ، بوی خون نیاید، واز سوخته تو ، بوی دود ، چراکه سوخته تو ، به سوختن شاد است وکشته تو ، به کشتن خشنود.

 

 

الهی! دلی ده ، که در  آن آتش هوی نبود ، وسینه ای ده ، که در آن ریب وریانبود.

الهی! اگر یک بار گویی بنده من ،       از عرش بگذرد خنده من.

الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی ،   خِرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.

الهی ! من کیستم که تو را خواهم ، چون از قیمت خود آگاهم ، از هرچه می پندارم کمترم ، واز هر دمی که می شمارم بدترم.

الهی ! فراق ، کوه راهامون کند ، هامون را جیحون کند ، جیحون را پرخون کند ، دانی که با این دل ضعیف ، چون کند؟

الهی!اگر مستم واگر دیوانه ام ، از مقیمان این آستانه ام ، آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانه ام.

الهی!در سراب دارم ، در دل آتش ، در ظاهر ناز دارم ، در باطن خواهش ، در دریائی نشستم که آن را کران نیست به جان من دردی است که آن را درمان نیست ، دیده من بر چیزی آید که وصف آن بر زبان نیست!

پیوسته دلم دم از رضای تو زند    جان در تن من نفس برای تو زند.

گر بر سرخاک من گیاهی روید    از هر برگی بوی وفای تو زند.

الهی! اگر خامم پخته ام کن ،    واگر پخته ام سوخته ام کن .

الهی! مکش این چراغ افروخته را ، و مسوزان این دل سوخته را ، ومَدَر این پرده دوخته را ، و مران این بنده آموخته را .

الهی! از آن خوان که از بهر خاصان نهادی ، نصیب من بینوا کو اگر می فروشی ، بهایش که داده  وگر بی بها می دهی بخش ما کو؟

 

 

 

ای کریمی که بخشنده عطایی، و ای حکیمی که پوشنده خطایی، و ای صمدی که از ادراک ما جدایی ، و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی، و ای قادری که خدائی را سزایی، و ای خالقی که گمراهان را، راهنمایی، جان ما را، صفای خود ده، و دل ما را، هوای خود ده، و چشم ما را، ضیائی خود ده، و ما را از فضل و کرم خود آن ده، که آن به

این بنده چه داند که چه می باید جٌست داننده تویی هر آنچ دانی آن ده .

الهی! فرمودی که در دنیا_ بدان چشم که در توانگران می نگرند به درویشان ومسکینان نگرند.

 الهی! آفریدی رایاگان ، و روزی دادی رایگان ، بیامرز رایگان ، که تو خدایی نه بازرگان.

من بنده عاصیم رضای تو کجاست     تاریک دلم نور وضیائی تو کجاست

ماراتو بهشت اگر به طاعت بخشی  آن بیع بودلطف وعطائی تو کجاست.

الهی ! آنچه تو کشتی ، آب ده وآنچه عبدالله گشت ، بر آب ده.

الهی ! مگوی که چه آورده اید که درویشانیم ومپرس که چه کرده اید که رسوایانیم.

الهی! ترسانم از بدی خود ، بیامرز مرا به خوبی خود.

الهی! اگر عبدالله رانمی نگری ، خود را نگر ، وآبروی من پیش دشمن مبر .

الهی! عَلَمی که بر افراشتی ، نگو نسار مکن ، وچون در آخر عفو خواهی کرد دراول شرمسار مکن.

الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود ، زیرا که از تو همه نیکی آید و از عبدالله همه بد.

الهی! گر پرسی ، حجت نداریم ، واگر بسنجی ، بضاعت نداریم ، واگر بسوزی طاقت نداریم.

الهی! اگر تو مرا به جرم من بگیری ، من تو را به کرم تو بگیرم ، وکرم تو از جرم من بیش است.

الهی! اگر دوستی نکردم  ، دشمنی هم نکردم ، اگر برگناه مصرم اما بر یگانگی تو مٌقرَم.

الهی! اگر توبه بی گناهی است ، پس تائب کیست؟ واگر پشیمانی است پس عاصی کیست؟

الهی! از پیش خطر واز پس راهم نیست ، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.

الهی! گهی به خود نگرم ، گویم از من زار تر کیست ؟ گهی به تو نگرم ، گویم ازمن بزرگوارتر کیست.

الهی! تو مارا جاهل خواندی ، از جاهل جز خطا چه آید ؟ تو مارا ضعیف خواندی ، از ضعیف جز خبط چه آید؟

الهی! گر چه بسی طاعت ندارم، اما جز تو کسی را ندارم ، ای دیر خشم وزود آشتی.

الهی!همچنان بید، به خود می لرزم ، که مباد آخر به جوی نیَرزّم.

الهی! مگو جه آورده ای ، که رسوا شوم ، ومپرس چه کردی ای که بر خود نگرم از جمله خاکسارانم وخاک برسر.

الهی! چون یتیم بی پدر گریانم ، درمانده در دست خصمانم ، خسته گناهم و از خویش برتاوانم ، خراب عمر ومفلس روزگار ، من آنم.

الهی! از دو دعوی به زینهارم ، واز هردو ، به فضل تو فریاد خواهم، از آن که پندارم به خود چیزی دارم، یا پندارم که برتو حقی دارم.

الهی! اگر تو فضل کنی ، دیگران چه داد وچه بیداد، واگر عدل کنی ، فضل دیگران جون باد.

الهی! مادر دنیا معصیت می کردیم ، دوست تو محمد صلی الله علیه وآله غمگین می شد ودشمن تو ابلیس شاد ، دو شادی به دشمن مده، و دو اندوه بهردل دوست مَنِه.

الهی! مرکب وا ایستاد ، وقدم بفرسود ، همراهان برفتند واین بیچاره را جز حیرت نبفزود.

الهی! همه از «حیرت» به فریادند ، ومن از حیرت شادم! به یک (لبیک) درب همه ناکامی بر خود بگشادم ، دریغا روزگاری که نمی دانستم تالطف تو را در یازم.

خداوندا! در آتش «حیرت» آویختم چون پروانه در چراغ ، نه جان رنج طپش دیده نه دل الم داغ.

الهی! می بینی ومی دانی وبرآوردن می توانی.

الهی! چون حاضری چه جویم ، وچون ناظری چه گویم؟

الهی! هر روز که برمی آید ، ناکس ترم ، وچنان که پیش می روم واپس ترم!

الهی! تو بساز که دیگران ندانند ، وتو نواز که دیگران نتوانند.

الهی! چون توانستم ، ندانستم وچون که دانستم نتوانستم.

الهی! بیزارم از آن طاعتی که مرا به عجب آورد ، وبنده آن معصیتم که مرا به عذر آورد.

الهی! دانایی ده که از راه نیفتم ، وبینایی ده که درچاه نیفتم.

الهی! هرکه را عقل دادی ، چه ندادی ؟ وهرکه را عقل ندادی ، چه دادی؟!

الهی! اگر عالم باد گیرد ، چراغ مقبل کشته نشود ، واگر همه جهان آب گیرد ایاغ مدبر شسته نشود!

الهی! اگر به«دعا» فرمان است ، قلم رفته از چه درمان است؟

الهی! ابو جهل ، از کعبه می آید ! وابراهیم از بتخانه ! کار به عنایت بود ، باقی بهانه.

الهی ! هرکه را خواهی بر افتد ، گویی با دوستان تو درافتد.

الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است ، چون دانی که بنده به چه محتاج است ، با صنع تو هر مورچه رازی دارد با شوق تو هر سوخته نازی دارد.

ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد

 

                             

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد